و روزنامههای شنبه نوشتند
و روزنامههای یکشنبه
و روزنامههای دوشنبه
هر روز هفت هشت نفر...
و دار، شد خبر روز
و روزگار چنین شد
و جمعهها که زمانی خون
به جای باران میچکید
به هفت روز جمعهٔ خونین تحول یافت
و کوچهها که زمانی باریک بود
به میادین اعدام
و شاهراههای اوین و گوهردشت ختم شدند
و نفرت از دیوارها بالا رفت
و در مقابل هر بانک
صفوف مالباختگان
و در مقابل هر کارخانه
حقوقهای معوق فریاد شدند
و کارگران شهرداری
پی حقوق جاروکشی خویش
به اعتصاب نشستند
و سفرهها به خیابانها آمدند
و گرسنه فریاد کشیدند
زمان زمانهٔ عسرت شد
و شاعران که قافیههاشان را
در سطلهای زباله ریخته بودند
از محضر فقیه پیپ به لب
با وزنهای مرتب
جوایز زرین به خانهها بردند
و ادیبان
در پشت فیشهای کتابخانهها
به نقدهای مطنطن ادوار کهن پرداختند
ادبیات مرده بود
و هنرمندان
در محضر جلادهای امنیتی
افطار روزههای نداشته شکستند.
اجساد مردهٔ نوزادان
در جویهای شهر
به فاضلابها میریخت
و روزنامهها فرزندان فروشی را
به قیمت مناسب چند هزار تومانی
آگهی کردند
شهر
بوی خون گرفت
و خون بوی خشم و خنجر و باروت
و من صدا زدم
آه ای صدای آزادی
آه ای صدای زیر خاکستر
ای آخرین صدای صداها!
م. شوق
۱۱شهریور ۱۳۹۸