بهمناسبت سالروز آزادی آخرین دسته از زندانیان سیاسی در ۳۰دی ۱۳۵۷
دوات جوهر شب روی سطح قالی ریخت
ز هال خانهٔ ما هر چه شور و حالی ریخت
سیاه شد همه نقشی که سرخ و آبی بود!
ز چشمهای همه! شوق قیل و قالی ریخت
به ناگهان، همهٔ پایهها خرابی شد
پلی که روی خیابان پرید «خواب»ی شد
به روی دفتر «آمد شد»م نوشتم من
سپیدههای افقهای شب سرابی شد
تمام منظرههایی که آفتابی بود
عسل عسل همه رؤیای انقلابی بود
بگو به من که چه کس فتح را شکستی کرد
به پشت پردهٔ رخدادها، حسابی بود؟
طنابها که بهدار آمدند زان پیچ است،
که در درون شب فکر، پیچ و تابی بود
به نام شب همهٔ جرمها به فعل رسید
ز غار فاجعه قندیل اختناق چکید
تو چهرهٔ همه آن شور خواستن بودی
نخواست شب که تو را آنچنانکه باید دید
از آن غروب چه بسیار زیر و رو شدهایم
ز قاب پنجرهها چشم آرزو شدهایم
برای آنکه شب از آسمان ما برود
ستارهوار و به شبدار روبهرو شدهایم
درون صاعقهها برق میزنی بر شهر
به سطح شوق دلم از تو شعر میروید
از این امید دلم دست برنمیدارد
که آفتاب تو شب را ز شهر میشوید
م. شوق