بیداد شیخ تا چند؟ ای داد... داد ایران!
آه است تا به افلاک، فریاد... داد ایران
وقت خبر که بیداد ناقوس میزند چون
دلها قیامت است از سیلابهای پر خون
«سرخ و سپید و سبزش» در بند و بیپناهی
در چنگ سنگباران بر جرم بیگناهی
شد معبر شبیخون این کوی مهربانی
از رهزنان شامِ این قوم مرگ و جانی
سنگ صبور این دهر در یاد خود ندیدهست
در دور حکم شیخان ایران چهها کشیدهست
توفان قهر مردم آتش وزیده یکسر
راهی برای ایران جز این نمانده دیگر
تیر همای آرش عهد سیاوشانش
میجوشد از رگان این خاک پر ز آتش
عشقی کند چو عصیان، هیچ است پیش راهش
تا باشد او مرادم سنگ است موم و رامش
خون در رگان غیرت دریا شود...خروشان
توفان به هم بپیچد تار ـ عنکبوت شیخان
شوق است در دلم...تا پیوندهای مشتاق
آرد به کام ایران ایام شوق عشّاق