در درونم کسی میپرسد که تو امروز
کمی مستتر از دیروزی؟!
این که امروز چرا تا افق دورتری میبینم؟
یا که انگار امروز
از همان صبح، نفسم باز شده است؟
این سؤالی است که خود را محکم
به در جمجمهام میکوبد
این صدایی که امروز چنین میشنوم
حس و آهنگ نوینی دارد
مثل یک شوق غریب
در تنم میجوشد
مثل نمناکی ذاتی خزه
مثل جوشیدن آب از چشمه
عطر آبی است که من میبویم
آه. . سرچشمه این درک چه بود؟
مهد این موسیقی ناب کجاست؟
مثل آن است که دیوارهٔ شب را ترکی افتاده است
نوری از پشت ترک،
بر دلم میتابد
پیش پایم... روشن شده است!
جعبه بستهٔ اندیشه من
تا به امروز چنین باز نبود!
وسعت فکر من اینگونه نبود!
شاید این درک نوین
مثل یک شعر نوینی است
که باید ز برش میکردم
حیف میشد که دیروز، اگر می مردم
و دل سرگردان
تا ته آبی این شوق نمیرفت چنان
و مادیان تشنهٔ نگاهم
که می سوخت
در مجمر کنجکاوی و تب
از پس کوه سکون
تا دل آن افق آب، نمیتاخت چنین
از حامد. ص