شهری بدون خانه و نامش همه غرور
باغی پر از جوانه و افشانده عطر نور
شهری که نبض تند خدا میتپد در آن
آید فرود، سورهٔ فردای پر سرور
شهری پر از ستاره و آیینه و یقین
دور از گزند دشمن آشفتهٔ شرور
رنگین کمان چو خیمه زند برفراز شهر
چون دوره گرد، عرضه کند هفت رنگ نور
مرغ اذان ز مأذن مسجد چو پر کشد
عطر نماز، سرکشد از گنبد بلور
حالا که باغ با خود «خورشید» همدم است
بیشک بهارها، رسد از شاخههای شور
از شاخهٔ خیال من عسل شعر میچکد
گاهی که «ماه»، در دل و جانها کند ظهور
چشمان خلق ما چو به فانوس «اشرف» است
از ما به دور ! سردی و بیدردی و فتور
حامد ـ تیر ۱۴۰۱