تقدیم به نوید افکاری
انگار درختی بود،
از جنس درختان آزاد،
ریشه در خاک داشت،
اما!اما!
میلش به آسمان بود،
و نمیخواست در خاک ماندن را،
آخر او،
از پوریای ولی ناخواندهها شنیده بود،
و از کورواغلی داستانها در خاطرهاش زیاد دور نبود،
پدر و مادرش،
از تختی و خبیری،
از کوشالی و رزاقی،
و شاید از جاودانگی،
بسان بابک و سیاوش،
برایش همیشه میگفتند،
و او نیز،
قاف* را در خیال،
همیشه زمزمه داشت
پاورقی:
*منظور کوه قاف است
از: نعمت. ح