باز از اوین آمد خبر، از قلب توفان
عصیان بپا شد در دل باستیل ایران
تشت جنایتهای شیخ از بام افتاد
ایران خبرهایش شده فریاد و فریاد
سلولها در انتظار و قلب من تند
هی می زند فریاد ای لعنت به آخوند
یک مملکت، دستان چند آخوند خونریز
یک ملتی آنجا، مخاطبهای برخیز!
خیز هزاران کاوه از هر سوی این خاک
موج خروش است این زمان رو سوی ضحاک
من فکر یک کاری که باید کرد هستم
زیر فشار است این وجود، این قلب، دستم
یک دوره از تاریخ شد آلوده با ننگ
این دوره را کی پاک خواهد کرد با رنگ؟
در هر شعار دختران شوق رهایی
یک طرح نو در آسمان اجتماعی
این طرح ما آیندهای محتوم دارد
تا عشق را در باغ این دلها بکارد
پرواز، گل، خورشید، نان و کار و لبخند
مرگ قفس، محو حصار و میله و بند
هر روز این بغض گلوی من پر از شوق
هر روز جام شعر شد سرشار از ذوق
امروز هم از کوچهها میآید آوا
ایران خبرهایش چه خواهد بود فردا؟... .
م. شوق