صبح هم میرسد ای شب، به درازات مناز
پرتویی میکشدت، نیز به پهنات مناز
با نسیمی سفر شمع به پایان آید
باد و باران شده، بر شعله زیبات مناز
تبر و داس گرفتی و به گلزار شدی
دسته از جنس درخت است، به دستات مناز
آب فواره چو تا اوج رسد میافتد
کاخ در صدر گرفتی، به بالات مناز
میرسد دوره پیری و دگرگونی هم
زین سبب خود به جمال و قد رعنات! مناز
خم می میشکند در گذر سرد زمان
مست لایعقلی ای شیخ، به مینات مناز
ساعتی بیش نماندست به گلبانگ خروس
دزد شبرو به زمختی قدمهات مناز
تیغ گل میدرد از هم، جل و تن پوش الاغ
در گذر از خط گلزار، به دیبات مناز
ابر آبستن سیلی ست خروشان و دمان
آب در لانه شوی، غره به فردات مناز
فاش میگویمت ای خواب، گپ ایران است
دیده بگشا... به صف لشکر شامات مناز
شعر و شور و شرر و عشق بهاری جاریست
خاضع بر گو به زمستان که به سرمات مناز
خاضع