باید «مهر» میآمد
باید «مهر» با کیفی از مهرگان میآمد.
سالهاست
ـ اما ـ
مهرگان
بی کیف و بیکتاب و دفتر
دنبال «مهر» میگردد...
من از کلمات و کیف و کتاب و مهر و مهرگان
شرم میکنم
من هر شب خواب «دارستان» میبینم.
در باغهای خواب من
درختان
کودکان «دار» میزایند...
در شهرهای من
«دار»ها
انسانها را سان میبینند
«دار»
در شعر و زندگی و زبان
لانه کردهست.
کلمات
بد شدهاند!
و مینویسم: سرزمین من بد شده است...!
زمان نباید این جهان را میزایید
دنیا نباید گهوارهٔ این زمین را تاب میداد!
دنیا و جهان بد شدهاند!
چشمهای دیدهور
باد کردهند
گوشهای شنیدار
باد کردهاند
کلمات از پنجرههای جهان رفتهاند
الفباها کوچ کردهاند
زمان در زندگی و زبان نیست.
باید از روز و شب بیرون بروم
باید خوابهایم را از «دار»ها پایین بیاورم
باید دوباره خواب «باز باران» ببینم
باید دوباره خواب «آرش» ببینم
باید دوباره با معنا و تجلّی بیدار شوم
باید دوباره زبان باز کنم
باید دوباره گردوی کلمات را از لای سبزهها جمع کنم
باید صبحها رؤیاهایم را آب بدهم
باید به عشقهایم سلام بگویم
باید جنینِ «آغاز مردن (۱)» را سقط کنم...
تا بتوانم بنویسم:
جهان بد شده است!
همخونی لای کتابها پیر میشود
عشق
راه زندگی
گم کرده...
باید «مهر» میآمد...
باید «مهر» میآمد...
س. ع. نسیم
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
(۱) عنوان شعری از پابلو نرودا