بهار را بگو
دختران قبیلهٔ من
از ساقههای شکستن، شکفتن میآغازند
آنان مادران شجاعت توفاناند
با لهجهای از قصیل سادهٔ شبنم
فردا را آواز میدهند
در برق چشمانشان
غروری به قداست انتقام موج میزند
برای شکفتن شیههٔ باروت
ثانیهها را
بیدار میشمارند
بر جنازهٔ سوگهایشان
امید، با علامت پیروزی
لبخند پارو میکند
بهار را بگو
پیش از دمیدنت، هزار بار تو را دمیدهاند.
ع. طارق
۲۸ اسفند ۱۴۰۱