نگاهم که به تقویم خورد بیاختیار روی تاریخ ۲۷اردیبهشت مکث کرد. چیزی این روز را در ذهنم برجسته کرده بود. دقت و جستجو کردم. ۲۷اردیبهشت ۱۳۷۴، یک حمله تروریستی توسط مزدوران رژیم آخوندی در بغداد و شهادت خواهران مجاهد فرشته اسفندیاری و عفت حداد. ۲۳سال به عقب برگشتم و حماسه آن روز را به یاد آوردم.
در اتاق ناگهان باز شد و مسئول قسمت با لحنی شتابزده ولی محکم صدایم زد: امیر، زود دوربینت رو بردار و بیا. یه اتفاقی افتاده. در یک لحظه نگران شدم. چه اتفاقی؟ تلاش کردم نگرانی باعث کندشدنم نشود. سریع کیف دوربین و چند باتری اضافی را برداشتم و رفتم بیرون اتاق. یک خودرو و راننده هم آماده شده بود تا بتوانیم بهسرعت خودمان را به محل برسانیم. مسئول قسمت خودش را رساند و فقط یک جمله گفت: به خودروی خواهر فرشته و ۲خواهر همراهش در نزدیکی بغداد حمله شده. خودتون رو سریع برسونید و گزارش تهیه کنید.
برای یک لحظه غمی جانکاه تمام وجودم را فراگرفت. بدون فکر گفتم: چطور ممکنه؟ سوالی که انتظار پاسخش را نداشتم. چون خوب میدانستم که بهای یک نبرد تاریخی با عقبافتادهترین و سنگدلترین دیکتاتوری مذهبی زمانه چیست. خودرو با سرعت در جاده جلو میرفت. من ساکت بودم و یاد خواهر فرشته یک لحظه رهایم نمیکرد. من در آن زمان در قسمت تبلیغات سازمان مسئولیت داشتم و خواهر فرشته سالها مسئولم بود. مسئولی سختکوش و قاطع و درعینحال دلسوز و فداکار که در هر کاری، تکیهگاه و پشتیبانی قوی برای ما بود. در نشستها چه صبورانه به حرفهای ما گوش میکرد و یاور ما در مشکلات میشد. در همه کارهای بخش تبلیغات، اعم از رادیو یا تلویزیون، وارد میشد و کمک میکرد. صدای پرصلابت و گرمش در گوشم طنین داشت. گویندگی گزارشات مختلف سیاسی و اجتماعی را به عهده داشت، ولی وقتی گزارشی از درد و رنج مردم ستمدیده ایران را میخواند، صدایش اوج دیگری میگرفت.
در این افکار غرق بودم، که کاهش سرعت خودرو من را به خود آورد. به محل واقعه نزدیک شده بودیم. در ورود به محل حمله تروریستی، خودروی استیشن خواهران را دیدم که سمت چپ بدنه آن سوراخسوراخ شده بود. بهسرعت فهمیدم که مزدوران زبون هنگام سبقت گرفتن از پهلو، به روی خودروی خواهران رگبار باز کردهاند. سؤالات مختلفی بهسرعت به ذهنم میآمدند: چند نفر در خوردو بودند؟ چند زخمی و شهید داشتیم؟ مزدوران چه شدند؟
کمی بعد، وقتی به نزدیکترین بیمارستان آن منطقه رسیدیم، همه چیز روشن شد. از ۵سرنشین خودرو، ۲نفر شهید، یک نفر مجروح و ۲نفر سالم بودند. شهیدان، خواهر فرشته اسفندیاری و خواهر عفت حداد بودند. پیکرهای غرقه در خون ۲شهید چه آرام و متین روی میز آهنی بیمارستان به خواب ابدی فرو رفته بودند. بدون ذرهیی درد و رنج. با آرامشی عمیق. در سکوت. سکوتی که به هزار زبان در سخن بود.
یک لحظه احساس کردم آن غم جانکاه که وجودم را میفشرد، تبدیل به خشمی سوزان شد و کمی بعد، جای خود را به غرور و افتخاری پرشکوه داد. احساس میکردم بالای قلهیی رفیع ایستادهام و به دشت نظاره میکنم و بر آسمان و زمین فخر میفروشم.
امروز که ۲۳سال از آن واقعه میگذرد، این سازمان و این مقاومت در مسیر رسیدن به قله آزادی فراز و نشیبهای بسیاری طی کرده. چه شهدا و مجروحانی تقدیم کرده. چه رنجها و چه دردهایی متحمل شده. و چه صبورانه و قدرتمند راه ناهموار را هموار کرده و امید به ایرانی آزاد و سرشار از صلح و دوستی و آبادانی را به منزلگاه آخر نزدیک کرده. پس باشد که گاهی نیز به پشت سر نگاه کنیم و از یاد نبریم که این میهن و مقاومت کبیر آن چه بهایی در پیمودن این راه پرداخته. راهی که با خون آن همه «فرشتگان زمینی» آراسته شده.
امیر
اردیبهشت ۹۷