محرم دائمی شد ای وطن گر باورت باشد
قضاوت کن بهحال ما، و قلبت داورت باشد
تصور کن که خاک خاورانها نینوا باشد
شهیدانش زن و مرد و عمو و دخترت باشد
ز خون ماه آبان گشته گلگون نینوای تو
و هر سو دشتی از خون روان در منظرت باشد
حسین امسال میگرید بهحال ملتت از درد
و خون جاری شهر از گلوی اکبرت باشد
به من اهوازیای میگفت شد چون کربلا اینجا
که سرشار از عطش در دستهایت ساغرت باشد
ز هر سویی روان یک کاروان کشته میبینی
ندای هل منالناصر به سوی یاورت باشد
تصور کن که جلادی، رئیس کشورت باشد
طناب دار جانگیرش، به حلق خواهرت باشد
چهل سال است یک خنجر به روی پرچم کشور
چهل سال آنچه میبینی، خلاف باورت باشد
عجب دردی ست ذهنات را ببندی رو به شادیها
و فهرست شهیدانی درون د فترت باشد
در این دوران خونخواران کجا رفتند یارانت،
که نام هر یکی، یک پر، به بال پرپرت باشد
نوشتم نامهای، کی میفرستد سوی ملتها؟
چه حالی میشوی دنیا! که خوکی رهبرت باشد
تصور کن که دولتها بیفشارند دستی را
که تا آرنج در خون تن همسنگرت باشد
بگو خادم! به آن مؤمن، نمازت باطل است اینجا!
که دیو آدمیخواری به روی منبرت باشد
چه وحشتناک دورانی ست، هر شب گرگی از کابوس
چو بر میخیزی از خوابت، به روی بسترت باشد
خیابانها همه شد گردنه وان جانیان بر راه
ز هر سویی به سرکوبی، ددی بر معبرت باشد
تو از این ننگ سر بر میکشی؟ در جنگ جلادان؟
صدا کن هر که حاضر هست تا همسنگرت باشد
صدا دیری ست میگوید که «هل من ناصر؟» ای ایران!
چه کس حاضر در این جنگ است تا جنگ آورت باشد؟
م. شوق - ۱۸ مرداد ۱۴۰۰