آری تنها گناه من و گناه بزرگ و بسیار بزرگ من این است که صنعت نفت ایران را ملی کردهام و بساط استعمار و اعمال نفوذ سیاسی و اقتصادی عظیمترین امپراطوریهای جهان را از این مملکت برچیدهام و پنجه در پنجهٔ مخوفترین سازمانهای استعماری و جاسوسی بینالمللی درافکندهام و به قیمت از بین رفتن خود و خانوادهام و به قیمت جان و عرض و مالم خداوند مرا توفیق عطا فرمود تا با همت و ارادهٔ مردم آزاده این مملکت بساط این دستگاه وحشت انگیز را درنوردم.
بخشی از دفاعیات مصدق بزرگ در جلسهٔ سی و چهارم دادگاه نظامی
ما را گناهی نیست،
ما را گناهی نیست؛
جز آن که میگفتیم:
«بگذارید آسمان
ـ آبی چشم و ساده دل ـ
جای آرزوهای بادبادک نقاشی کودکان باشد».
«بگذارید فرشتگان سپیدجامهٔ شعر
زیباییها را
با خلاصهٔ شبنم
قاب گیرند
و چشمان به حیرت گشادهٔ انسان
تنها خورشید فاتح پاکیها باشد».
می گفتیم: «نمی خواهیم جوانهٔ بیدار آفتاب
سر بریدهٔ محکومان را
بر دشنام درشت نطع
به کراهت نماز برد».
«میخواهیم قلب انسان،
سرود جاودانهٔ عشق را بتپد
پرموجتر از ستارگان
ما انسان را ستایشگر ترانهٔ دانایی میخواستیم.
تنها گناه ما این بود،
می گفتیم:
«عصمت دختران نباید به جرم دختر بودن،
نان سفرهٔ حرص هیولا باشد».
ما تنها به پادافراه آبیهای روشن اعتقادمان
در خون جوان خویش
تا ساحل رنج پارو زدیم.
تنها گناه بزرگ ما،
اعتقاد به کرانههای بکر نجابت انسان بود
آه!... تنها گناه ما؛ تنها گناه بزرگ ما؛
تنها بیگناهی بسیار بزرگ ما.
ع. طارق