عشق «آقا» به حضرت «شاپور»
«سورپرایز» کرده شهر را بدجور
ناگهان حضرتِ ولیفقیه
شد هواخواه و مخلصی پرشور
متوسل شده به آن سلطان
گرچه باشد ز روزگاری دور
امر فرمود تا از او تندیس
ساختند پر ابهت و مغرور
با هیاهو و مطرب و کنسرت
موزیک پاپ و تنبک و تنبور
نصب شد با سلام و با صلوات
توی میدان پر عبور و مرور
گفت ای پادشاه ساسانی
چشم بدخواه تو بگردد کور
امپراتور «غرب» را بنگر
زده زانو به پیش تو چون مور
آرزومند اقتدار تو ایم
آن همه هیبت و توان و زور
اسب و شمشیر و یال و کوپالت
کرده ما را ابهتات مسحور
خواستم بنده هم شوم چون تو
امپراتور خلیفهای مشهور
لیکن عهد و زمانه دیگر شد
ماندهام توی مهلکه محصور
دیگ جنجال اقتدار ما
خورده کفگیر بر تهاش ناجور
هر رهی رفتهایم بهر بقا
«اوجب واجبات» کند مجبور
عاقبت آمدیم به جانب تو
امپراتورِ مقتدر، شاپور
این دخیل حاجت و نیاز ماست
شاید از تو شود بلایا دور
زیرکی گفت به رهبر الدنگ
ای فسونگر خلیفه منفور
هر چه خواهی به این سو و آن سو
رو توسل بجوی به هر منظور
این بساط و دخیل بستن تو
نیست بر کس پیام آن مستور
اعترافی است به ضعف ذلتبار
فصل پایان یک نظام شرور
فصل زانو زدن به پای خلق
صدر تا ذیل شکسته و مقهور
در مسیر زوال در تقدیر
نیست جایی برایتان جز گور
گودرز ـ آبان ۱۴۰۴