خواب دیدم وطن از سلطهٔ دیو آزاد است
شهرها شعلهور و کوچه پر از فریاد است
مادیان فلق از دشت افق میآید
نور میتابد و عمامهٔ شب بر باد است
هر طرف نغمه ساز و طرب و آواز است
بعد عمری غم و ماتم، دل مردم شاد است
از سر شک کف دستی به سر دیده کشم
گو مبادا که خود این شعبدهٔ شیاد است
گفت با من پسری از دهه هشتادیها
اینکه بینی به عجب، عاقبت بیداد است
لالهگون گشته اگر پیرهن دشت چنین
رنگ سرخش همه از خون تن شمشاد است
آری آزادی اگر همچو شکر شیرین است
حاصل تیشه و خون جگر «فرهاد» است
حامد ۱۸بهمن