از آغاز
انگشت بر ماشه راه میرفت
کسی که دست انتقام خون شهیدان بود؛
از آغاز انگشت بر ماشه میرزمید
زوزه کشان، در دهلیز های نمور
تازیانه فرا رفت و فرود آمد
جان برهنهٔ پوست
شد به خط خون بیگناه خیس
«رضا» نگریست:
چشمان مخوف اوین
ازصدای بیشمارتیرهای خلاص
تا سپیده بیدار بود
مادران سینهٔ دریدهٔ پسرانشان را
شبانگاه
درباغچهٔ خانه
وداع میکردند
رضا نگریست
رضا نگریست
آذرخشِ خشمِ انتقام
از ژرفای نگاهش جهید
و تندیسِ استخوانی خصم
یکباره خاکستر شد
یکباره خاکستر شد
...
آه مادران او را حفاظت میکرد
از آغاز انگشت بر ماشه راه میرفت
کسی که دست انتقام خون شهیدان بود.
ع. طارق