دوربینچی! اینطرف! تصویر درد انگیز هست
هر چه خواهی رنج با ناگفتههای ریز هست
هر چه عکس از من بگیری اشک خیسش میکند
موج اشک چشم مامان گاه خیزاخیز هست
مدرسه از یاد ماها رفت و جای خالی اش
در یکی بیغوله، بازیهای فقر آمیز هست
گاه دقت میکنم درچهرهٔ بابای خود
خشم و شرم آمیخته در سایههای ریز هست
از کتاب درس چیزی توی ذهن من نماند
تو بگو این دور شیخان بهتر از چنگیز هست؟
در ندارد خانه و باز است بر بیچارگی
فقر مثل رخت از دیوار ما آویز هست
یک سؤال از جانب من! کودکی که پیر شد:
«هیچ کس در شهر ما در فکر برپا خیز هست؟»
م. شوق