بر بردار عشق
روی محور طوفان
جای من کجاست؟
من که کودکیهایم را
در بازار نادانی فروخته بودم!
و جوانیام را
با یک غزل تاخت زدم!
من که سهم خویش را
از عطر صنوبرها
و از باغ باران چیده بودم!
در عبور «ارابه درد»
بر شانههای زخمهایم
هرگز، هرگز!
تقدس سکوت را نشکستم
آفتاب مرا میجست
و من در پشت سایهها
پنهان میشدم
در غوغای زندگی گم بودم
در انفجار ادارکی نو
اینک خود را درمییابم
در زیر سایه درخت نادانی
آویخته از شاخه پشیمانی
در آن سوی شرارههای آبی
سایههایم را به آفتاب میبخشم
و سهم خود را از هوای تازه مطالبه میکنم
دیگر هرگز
خود را از نگاه آیینه نخواهم دزدید
و در پیچ و خم غفلتها
گم نخواهم شدم.
حامد ص. ـ اسفند ۱۴۰۳