برای چشمان اصغر مهدیزاده که حماسهٔ
غرورآمیز شرف مجاهدین را بازگو کرد:
شاید خدا میخواست چشمانی بماند
تا فعل شیطان زمان پنهان نماند
شاید خدا میخواست تا یک روز تاریخ
این قصهها را از کتاب ما بخواند
شاید که آن روزی که فتوا داد ابلیس
تا از رفیقان مجاهد کس نماند،
ایمان سربردارهامان با خدا گفت
مگذار تا دنیا ز ما چیزی نداند
از دارها پرواز میکردند یاران
گویی که آرش تیر جان را میپراند
مبهوت آن دم مانده اینک یک جهانی
کاینگونه مردن را کدامین کس تواند
حلاج را در یاد میآورم من اکنون
کو خرقه را در راه حق بر میدراند
اصغر حکایت کرد زان عشقی و عزمی
کز صولتش پشت جهان را می خماند
اصغر مجید اکبر محمد یا که محمود (۱)
با شرح خود هر یک جهان را میتکاند
شرح حسین و آنچه را خواهد حسن گفت
مشروح عزم باید است و میتواند
گوش از شنیدن تن زند زین قصهٔ درد
قلب از تپیدن باز خواهد باز ماند
شیخ فقیه پنجه در خون را بگو باز
در دشت جانها گلهٔ خوکان چراند
آن سی هزار، اینک یکیشان سی هزار است
وان میهنی را که ربودی میستاند
[i] مجاهدان خلق: محمد زند، مجید صاحبجمع، اصغر مهدیزاده، اکبرصمدی، محمود رؤیایی، حسین فارسی، حسن اشرفیان