(از لحظات رمضان و شناخت خود)
هر روز در مواظبت از حس بودن ام
خود را درون آینه تعریف میکنم
زیر علامت سؤال که بر روی آینه ست
افتاده چهرهام، اسمم، خودم، منام
وقتی جواب میطلبد درد دور و بر
من در قبال این همه غمها چه میکنم؟
باید به پیش خویشتنم همچو مولوی
از خود بپرسم آدمم؟ یا چوب و آهنم؟
آن عشق و همت و شرفم نم کشیده است؟
یامیشود به دور و برم شوری افکنم
در ظلمتی که روی همه چیز پهن شد
این من چقدر نورم و یا سایه روشنم
آنجا در آسمان، پر پرواز یک عقاب
یا کرم کوچکم به گرد خودم پیله می تنم
معلوم هست در کجای وجود ایستاده ام
دیوار یک طویلهام یا سر و برزن ام
فرقی نمیکند که جنس اولم و یا که دومم
طفلم؟ صغیر، کبیرم مردم و یا زنم؟
این حرفهاست بین من بین آینه
هر روز در مراقبت از حس بودنم
م. شوق