نان گران است جان بُوَد ارزان
این شده امر ساده در ایران
سرزمینی که زیر سلطه شیخ
روزگارش به رنج و در حرمان،
از کران تا کران آن ثروت
نیست از چشم هیچکس پنهان
ثروت و نعمتی که بیوقفه
چون غنیمت به کیسهٔ شیخان
سفرههایی که گشته کوچکتر
آخرین باز مانده در آن، نان
ستمی را که دیده این ملت
کس ندیده است در همه دوران
غم نان و گرانی ارزاق
بگرفته گلوی محرومان
کودکان زبالهگرد اما
در تکاپو برای لقمهٔ نان
کودکی نیز می جوید علف
تا کند سد جوع خود با آن
قلب از این حجم درد، افسرده
چشمها از تأثرش گریان
داغ ننگی است بر جبین شیخ
زین جفا و جنایت عریان
کینهها زین ستم گرفته اوج
راه یابد به آتش و عصیان
می خروشند در رگ کوچه
شورشی نطفه بسته در میدان
انفجاری ز بغض خشم آلود
رخ نماید به هیأت توفان
پاک سازد به آتش و شورش
ظلم و بیداد و نکبت دیوان
میهنی از ستم شود آزاد
خنده آید به چهره ایران
گودرز – اردیبهشت ۱۴۰۱