روزی اگر پیش خدا رفتم
برایش هر چه دیدم
شرح خواهم داد.
خواهم گفت:
آنجا که بودم، آب تنها بود
با چشمههایش طرد و تبعیدی
و آسمان
سقفی پر از کابوسهای زشت شبها بود
آنجا که بودم
شور
گل
شادی
مانند رؤیا بود.
آنجا که بودم
کوه
از مهاجرهای سرگردان بیموطن
پرسان موسا بود
آنجا که بودم
دشت و دامن راوی کشتار گلها بود
زندگی
ارزانترین کالای دنیا بود.
آنجا که بودم کودکان
ای وای ... داد ... . ای بیداد... . .
که برق هر چشمی به رخسار نحیفی
تیزی شمشیر شرمی
بر کشیده بر رخ وجدان ناپیدای دنیا بود
روزی اگر پیش خدا رفتم
برایش گریه خواهم کرد، خواهم گفت
آنجا که بودم
خون
پول جاری در تمام سرزمینها بود
روزی که رفتم
راست خواهم رفت تا آنجا که عرش اوست
با دستها بر سینهٔ هر کس که راهم بگیرد
داد خواهم زد
و راست خواهم گفت
و خشم خواهم داشت
و اشک خواهم ریخت
و از شعر و هنر هم شکوه خواهم کرد
که آب و نور و شور را تنها رها کردند
با نامها و واژههای سرقتی
از تکه گشتنهای شیشه
در نامههای سرگشاده
به سنگها تبریک میگفتند
آنجا که بودم
دیو در ننگینترین شکلش
در لباسی از فرشته
هر روز بر کشتار و بر رگبار
مشغول فتوا بود
آنجا که رفتم
با خدا
بیپرده خواهم گفت
من، عاصی شورشگر نظم زمین بودم
و به هر کس میرسیدم
در نگاهش
در پی چخماق میگشتم
م. شوق۱۱ آذر۱۳۹۹