صدایت را شنیدم ساز دل بود
خوش و بینقص، آرام و متین بود
به مهر و مهربانی جامهام را
بشستم با صدایت جان خود را
چنان جانم سبک پرواز کردم
عقاب آسا دو بالم باز کردم
شدم از هوش تو مدهوش وسرمست
تو گویی سایهام، با سایهات مست
که با سایه فروزم آسمان را
درانم ابرهای آسمان را
بگویم حاضرم حاضر تو را من
چو مجنونم بر لیلی تو را من
دل ضحاکیان پر شد ز آشوب
نبودندلحظهای در جایشان کوب
سراسیمه زهر سوراخ ماری
برون کردند سر با بیقراری
که بانگ تو بر آنان سخت و سنگ است
همیشه کشته آنان را، که جنگ است
همان دارندگان پست و ذلت
که عنوان کسب میکردند به خفت
پریشان گو، دغلکار و خبیثند
به خواری پای استبدادلیسند
صدایت دیو را از پای انداخت
زدجال و فریبش پرده برداشت
همه اذناب و اضدادش یکایک
برون رفتند همه، مانده فقط یک
در این سالی، که سال، انقلاب است
براندازیم، آن یک را، که خواب است
شویم همراه تو سیمرغ سی مرغ
که تا گردیم ما سی مرغ سیمرغ
حامد.ع.ر از تهران