غزلهایم را
در طراوت شاخههای باران خوردهٔ یاس
پیچیده در گلبرگ شوق
به آینهٔ نگاه تو میبخشم
ترانههایم را در زیر باران
از واژههای رخوت میشویم
و به تندیس بلورین عشق
هدیه میکنم
گوش کن!
از دور دستها
این خروش «ژاندارک»
در سحرگاه فتح است
در پشت آخرین قلعه ناگشوده
در زیر بارش منجنیقها:
آی... آی سرداران من!
جمجمههایتان را از چنگال خواب
باز پس بگیرید!
و من استخوانهایم را قطعه قطعه
میشمارم
ودر آب خون رنگ جوی
در پای آخرین قلعه ناگشوده
در زیر بارش منجنیقها
از گرد سستی شستشو میدهم
خروش ژاندارک
در نمور رخوت خسته
شعله میکشد
آی... آی... سرداران من!
مردان زره هشتهٔ خسته
شعلهور شوید!
شعلهور شوید!
و من شعلهور در زیر بارش منجنیقها
از نردبان آخرین قلعهٔ ناگشوده
بالا میکشم
در ازدحام مردان شعلهور
تا بام آخرین قلعه ناگشوده
و گم میشوم
در غوغای شعلهها
در زیر بارش منجنیقها
آه آه... میبینی؟
در سرسرای سپیده
بر بام آخرین قلعه گشوده
غزلهای شعلهور
زبانه میکشند...
میبینی؟... میبینی؟
حامد ص
آبان ۱۴۰۳