فرهاد! برادرم برخیز!
حضور بغض حادثه سنگین است
مجالی برای تکاندن آهستهٔ چشم نیست
زبان اشک نارسا
قامت شرم کوتاه است
برادرم فرهاد!
قلب از هجوم حجم حادثه میترکد
بر جهان شادی شکستهٔ ما نیم پلکی بگشا!
هنوز رگرگهای از ترانهٔ مهر
در قلبی هست که نام زیبای تو را
دوست میدارد
فرهاد!
برادر کوچک غیرت!
تو به جستجوی «آزاد» رفتهای
من سالهاست کلالهٔ آزادی را
بی رد پایی در برف میجویم
قلب خواب رفتهٔ آزاد
با نثار آخرین گرمای تنت بیدار است
چشم بگشا!
چشم بگشا! برادرم!
عصمت نام تو در کرانهها پیچید
تو به آزاد پیوستهای
در خواب روشن رنگینکمانی که تبسم آن
از خون و خامنهای عریان است.
شهید کوچک نان!
ای گواه واضح بیداد!
آه! برادر یخ بستهٔ من، فرهاد!
ع. طارق