قیام کن که قعود از تن تو بگریزد
شراره زن که شب از میهن تو بگریزد
برای برق ستاره در این ظلام پلید
ز چشمهای افق انتظار میریزد
تمام ترس شب از روشنای اختر توست
که آسمان وطن را ز نو برانگیزد
تو گر نشستی و من نیز گر نَبَرخیزم
چه کس به دشمن خونخوارمان در آویزد
به دستهای خود ایمان بیاوریم ای دوست
که کس بجز خود ما بهر ما نَبِستیزد
نگاه کن به بهاران باغهای دگر
که بر گلوی زمستانه تیغ می تیزد
قیام کن که قعود از تن تو بگریزد
…
گر جان بدهیم جملگی در این راه وز پیکر ما بهجا نماند جز آه
زان آه خروش فتح ما را شنوید لا حول و لا قوتَ الا بالله
***
با جان به مصاف جانیان آمدهایم تا لحظهٔ فتح پرتوان آمدهایم
گفتیم بجنگ تا بجنگیم ای خصم جانانه به جنگ جانیان آمدهایم
***
گفتم که شب کی میرود از آسمان این وطن،
هان، با کدامین آفتاب؟ گفت انقلاب
گفتم چه باشد نام آن، صبحی که آخر میکند،
دیوار ظلمت را خراب؟ گفت انقلاب
***
مهمان به درِ خانه زد ایران برخیز و به رویش بگشا در
از بهر نثار قدم او قربانی خود بهر فدا بر
درمان جراحات تو با اوست این درد به درگاه دوا بر
م. شوق