روزی تو آمدی و من اقرار میکنم -
لبخند مهربان تو را دیگری نداشت
ابری که در نگاه تو بیتوته کرده بود
دیدم که بیمبالغه چشم تری نداشت
شوری که در سر تو از ایمان و عشق بود
گشتم هزار توی جهان را... سری نداشت
صد حرف مفت و یاوه شنیدم ولی کسی
یکبار حرف محترم و بهتری نداشت
اما تو آمدی و من اقرار میکنم -
لبخند مهربان تو را دیگری نداشت
کژ میشدم به راست و چپ مثل زورقی
که در میان دریاها لنگری نداشت
من بیتو زیر حجم خودم دفن میشدم
این جان بیتپش به پریدن پری نداشت
من بودم و من و من و دیباچهٔ دلم
جایی برای دغدغهٔ دیگری نداشت
دیوار چین محاصرهام کرده بود،آه.....
و سمت هر طرف که دویدم دری نداشت
اما تو آمدی و من اقرار میکنم -
لبخند مهربان تو را دیگری نداشت
آنروزها همیشه پر از یاس بود و درد
این جان خسته حال دل بهتری نداشت
بین من و تو فاصلهها قاطعانه بود
مردابهای رخوت من معبری نداشت
میخواستم بگردم دورت ولی نشد
این روح سرد و غمزده گشتاوری نداشت
شعرم به سمت کهنگی و مرگ رفته بود
دنیای واژهها سر نوآوری نداشت
اما تو آمدی و من اقرار میکنم -
لبخند مهربان تو را دیگری نداشت
گفتی تو بد نبودی و نامت بدی نبود
هرگز بدی به انسانها برتری نداشت
دنیای پر مکاشفهات مثل کهکشان
هم اولی نداشت و هم آخری نداشت
با فعل میتوان تو راحت شدم من از
افعال نارسایی که مصدری نداشت
اکنون پر از شراره و شورم پر از غرور
پیش از تو آسمان دلم تندری نداشت
آری تو آمدی و من اقرار میکنم
لبخند مهربان تو را دیگری نداشت
الف.مهر