مْرد آخوندی ز رأس جانیان
ملت از این واقعه شد شادمان
وصف آن ملعون و همسانان او
شرح جرم و جور قوم ظالمان
مثنویاش هفتصد من کاغذ است
عاجز از توصیف و شرح آن زبان
نه عراقی بود نه ایرانی طرف
شد فقیه و قاضی ایرانیان
میهن این بیوطنهای«فقیه»
حوزهٔ جهل رذالت پیشگان
هرکجا با نام دین حاکم شدن
باشد امکان فریب مردمان
قاضیالقضات و سر دژخیم بود
رد پایش در جنایتها عیان
آن که در «کهریزک» و هم در «اوین»
داد حکم مرگ مردان و زنان
وزنه و شاه مهرهای دانه درشت
از خمینی جلوهای در او عیان
مْرد شیخ «مصلحت» خواه نظام
در پیاش مرگ و سقوط بیامان
هست در تقدیر و «آقا»مضطرب
از قیام و شورش و آتشفشان
عنقریب آید چنان توفان ز راه
نیست راهی و برون رفتی از آن
رأی ملت اینچنین تشخیص داد
سرنگونی چاره باشد بیگمان
گودرز