جاودانگی عشق از نگاهت تا بیکرانگی آرزو؛
شعله میکشد…
و تابش حیات از طنین کلامت؛
زوال تیرهترین شب میهن است…
نامت سرود سرخ پیروزی است،
و واژههای عصیانیترین خروش هماره بیدار،
که تنها پناه میهنی است خونبار و تبدار اعدام و قتل عام…
خورشید ستم سوز پیامت از بام اوین،
تا آزادی بیتردید که تنها معمارش تویی؛
دامن گسترده است،
در عشقی که مهربانی را شرمسار خویش ساخته
و طلوع بیزوال امید را در دشتهای میهنت نشا کرده است…
سبزینه کانونهای شورشی؛
بذری است از رنج دستهایت،
در شکوه جسارت بیهمتای فدای همه چیز برای خلقت؛
که رسم توست؛
برای عبور از دهههای صعوبت بیعبور…
اینک نگاه پنجرهها در شوق دیدن گامهایت
خاک منتظر میهنت را نوازش میدهند
و قلبها بیقرار تو به نماز عشق ایستادهاند،
اکنون خدا نیز به شوق هستی تو بر هستی دیگران رضاست…
م. آزاده