تا به کی رانی تو بر دریای خون
تا کجا تازی در این دشت جنون
انتقام از خلق میگیریی، چه سود
مشت بر نشتر تو میکوبی کنون
گوشهای بود آنچه دیدی چند روز
غرشی در این سپهر نیلگون
گرچه دیدی شمهای از خشم خلق
وای بر روزی که گردی واژگون
صورت خود را به سیلی سرخ کن
تا بپوشانی تو گنداب درون
سیل بنیانکن که میآید زراه
هستی ات را برکند ای بد شگون
شیرفرزندان شورشکار شهر
سرفرازآمد برون زین آزمون
کودکان تیرباران گشتگان
در کمینگاهند ای دژخیم دون
خلق عاصی حکم مرگت داده است
بیگمان گردد نظامت سرنگون
حامد. ص