من نمیدانم اول مهر چرا باید جشن گرفت
اما میدانم عبور دخترکهای دبستانی،
بر فرشی از صدای خش خش نارنجی پاییز
ترجیعبند مهربانی نیست
بوی کتاب نو
خاطرهیی است پشت دیوار فراموشی
درنگ کبود کلاغان
در قاب ساکت پنجره،
تکرار «قرچک» در برجهای «دیزلآباد» است
می دانم، آواز قناری
در پرچین سکوت تا نهایت ممنوع آزاد است
من نمیدانم اول مهر چرا باید جشن گرفت؟
ولی میدانم ـ راضیه در کلاس اول ب ـ نمیداند «بابا» چیست؟
کبوتر دستان خستهٔ بابا
هرگز بال نخوابانده بر سر او
وقتی من میخوانم: «بابا آب داد».
چشمان راضیه در خطی از تلاطم اشک
خیس میشود.
خاطرات راضیه از گلوله سوراخ سوراخ است.
راضیه از عطسهٔ انفجار،
و خط اگزوز هواپیما
میترسد
من نمیدانم اول مهر چرا باید جشن گرفت
اما میدانم اینجا، در اول مهر از مهر،
امضایی نیست؟
اما میدانم
اما میدانم
تداوم دستها در شیب تند خیابان
علامتی از تولد مهر است
...
میدانم در اول مهر باید مدرسهها را به خیابان برد
تا مهر به آغوش میهن بیمهر باز آید
...
اول مهر باید جشن گرفت.
ع. طارق