درون سفرهها ای نان! کجایی؟
درون جان ما، جانان! کجایی؟
معطر تر ز بوی تو ندیدم
نه بوی گل، نه بوی آشنایی
یقینم، نیست وقتی تو نباشی
درون سینه هامان هم خدایی
خودت دانی که یک خلق گرسنه
چه حالی دارد و شور و صفایی؟
بدون تو کجا زیباست دنیا؟
چه دشتی، چه گلی و چه هوایی؟
به آنکه نان من را برد گفتم
مکن دیگر ز دین هیچ ادعایی
نمازت، روزه ات، حج ات دروغ است
چو نان سفره مان را میربایی
اگر شیخ شکم سیری ز دین گفت
ندارد دین، بود دینش ریایی
اگر تبلیغ دین روزی کنم من
دهم نانی به شخص بینوایی
م. شوق ۳۰اردیبهشت ۱۴۰۰