خنکای ارغوانی ابر را
در عبور از طاقهای بلند جاودانگی
خندیدم
از اینجا که نسیم سپیدهگرد
عطر تقسیم میکند
در دهان غنچههای طلوع
تا آنجا که موسم هم ترانگی با بافههای تازهٔ عشق است
صدای من در نوسان
من جز نور نمیچینم
در سرسرای این سکوت رمزآمیز
جز زیبایی نمیسرایدم
در بیمرگآبادی پر از ترنم خیس خدا
بر سجادهٔ رنجهای زندگی
نماز شکر من جاری
با بادبانی از شعر
طلوع مرا ببین!
در بیدارباش آفتاب
میروم خندهزنان
گام به گام سفرم
«نردبانیست به سرمنزل پر شوکت یار»
من مجاهد خلقم؛
آبیترین جوانهٔ این فصل
بارانیترین برگ بهار
یاران بهتر از جانم!
تا لحظهٔ دیدار، بدرود!
ع. طارق - ۸شهریور۱۴۰۰