با زندگی شناسنامهیی نیمایوشیج در مقالهها و کتابها همراه بودهایم و آشناییم. با علم به اینکه بررسی رد پای آثار یک هنرمند از زندگی و محیط او جدا نیست، در این نوشته، زندگیِ شناسنامهیی نیمایوشیج مـد نظر نمیباشد.
میخواهیم کار شاعری را بشناسیم که از هالهٔ «هول شب»ِ زندگیِ بشر حرف زد که «خانهاش ابریست / یکسره روی زمین ابریست با آن». شاعری که «با نظم هوشربایی / آواز آدمیان را شنیده / در گردش شبانی سنگین».
میخواهیم به یاد بیاوریم که کار نیما یوشیج در دست بردن به ساختار و زبان شعر فارسی، از کجا شروع شد، چه عواملی باعث آن شدند و یاریدهندگان اندیشه و جراحی بزرگ نیما، چهها بودند.
شعر نیمایی چیست؟
نیما دو کار با شعر فارسی کرد:
ـ تحول در فرم
ـ گسترش سیالیت اندیشه و حواس شاعر برای رسوخ در تصاویر و حواس و معنا.
نیما در ایجاد تحول در شعر کلاسیک فارسی، وزن را نگهداشت، قافیه و ردیف را مناسب و جزء موسیقی و محتوای شعر دانست؛ اما به اختیار شاعر گذاشت. نیما اوزان عروضی و اندازههای ثابت شعری را شکست تا شاعر بتواند در فضای سیال اندیشه و حواس و معناها رسوخ کند و در قید و بندهای اندازهها و عروض گرفتار نیاید. از این رو شکستن فرمهای سدههای متمادی و ثابت شعر کلاسیک فارسی از دلیریهای دست بردن نیما در زهار سنتهای کهن و بازدارنده در راه اندیشندگی بود. نیما دنبال محتوایی بود که منشأ حرفهای نو، دیدگاهی مرتبط با زندگی و تغییر در جامعه و ارزشهای شاعر باشد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
نیما خواست که شاهین خیال و سیمرغ اندیشهٔ شعر فارسی، دامنه و آسمان پروازش را بازتر و فراختر کند. تحول جدید سیاسی در پیوند با آزادی، همزمان با تحول «سبک هندی« به «بازگشت»، دیگر در چارچوب نظم سیاسی و ادبیِ گذشته خلاصه نمیشد. از نگاه و اندیشهٔ نیما، این یک ضرورت تکاملی بود. از متن این تحولات دورانساز بود که نیمایوشیج سر برآورد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
آنچه مسلم است نیما به این مشغله و پرسش رسیده بود که «شعر چیست؟» نیما خواست که زبان، دایرهیی باز کند در تمام جهات. اما چگونه؟ او از کدام اندیشه و زبان، اثر پذیرفته بود؟ کدام فانوس دریایی را در افق دوردست شعر میدید که قایقش را به سوی آن پارو زد؟ کدام دستهایی از او قلم گرفتند؟
جنبش «رنسانس» و تحول ادبیات اروپا
شعر، همیشه وجودی و حضوری اجتماعی داشته است. همواره از تحولات سیاسی و فرهنگی عصر و زمانهٔ خود اثر میپذیرد. شعر فارسی در کشاکش هزار سالهاش، به مقطعی از حیات و تاریخ اجتماعی ایران میرسد که شاهد شکلگیری تحولات دگوگونساز میگردد. تحولاتی که خلقالساعه نبودند؛ چرا که تحول در هنر ـ در انواع گوناگون آن ـ جدای از تحول در جامعه ـ سیاسی، اجتماعی، تکنولوژی، فرهنگی ـ نیست. هنر همواره از دگرگونیهای اجتماعی تأثیر میپذیرد.
ادبیات و شعر اروپا از آثار اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، هنری و ادبی جنبش دگرگونساز جنبش «رنسانس» و انقلاب کبیر فرانسه تأثیر بسیار پذیرفته بود. عرصههایی از زبان ادبی و هنری ظهور پیدا میکرد که راه را برای بیان همهٔ جنبهها، شکلها و تنوعهای زندگی و اندیشهٔ آدمی میگشود. این ظهور معنا و گشایش زبان، ادبیات و هنر اروپا را منقلب کرد. سدها و موانع قرون گذشته، از پیش پای اندیشه، خیال و نگاه هنرمندان و آفرینندگان ادبیات کنار میرفت. قدرت خلّاقهٔ هنرمندان، ارزشهای تازهٔ اجتماعی و انسانی را میآفرید. این ارزشها در واژهٔ «آزادی» به بلوغ میرسیدند.
آزادی، آبشخور بسیاری از آثار هنری، شعری و ادبی اروپا گشت. مکتبهای سیاسی، ادبی و هنری جدیدی خلق شدند. رمانهای بزرگ با مضامین سیاسی، اجتماعی و انسانی ظهور کردند. آثار برآمده از پرتوهای دگرگونساز رنسانس، به سراسر جهان رفتند. شعرهایی با واژهها، ترکیبها و معناهای نو آفریده شدند. ادبیاتی که «زبانِ» ارتباط آنها با انسانها، سیالتر، عمومیتر و دربرگیرنده معناهای گستردهتری شدند. نثر و شعری که آینهیی برابر همهٔ جنبههای تلخ و شیرین زندگی شدند. شعرهایی که ترجمه و پاسخ زندگی گشتند. در این شعرها آزادی و کرامت انسانی، شمع و چراغ سوژهیابی و واژهیابی میشدند. کتابهای این نثرها و شعرها ترجمه شدند و به سراسر جهان رفتند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
قبل از نیما در اروپا و آمریکای لاتین، شعر جهش کرده بود. اما در این طرف دنیا، مثل جنبشهای سیاسیِ صد سالهمان، نیاز به یک پیشتاز بود.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
انقلاب مشروطیت و ضرورت تحول زبان شعر
عرصهٔ سیاسی ایران از آن اتمسفر اجتماعی و تاریخی اروپا استنشاق کرد. هنر و ادبیات و شعر فارسی نیز از این هوا تنفس نمود و اثر پذیرفت. این اثرپذیری، همزمان شد با رویآوردن شاعران از «سبک هندی» به «سبک بازگشت». این بازگشت، یک ضرورت بود که از نظر تاریخی با تحول اجتماعی ـ سیاسی ایران در آستانهٔ مشروطیت، موازی گشت. از آثار این اثرپذیری، ورود سوژههای اجتماعی، طبقاتی و مبارزاتی در شعر شاعران بود. شاعرانی که مضمونهای نو و مردمی را در قالب و نظم کهن میسرودند.
آن تحول بزرگ ادبی در اروپا، زبانی از شعر را خلق کرد که شعاع دایرهاش به نقاط جهان رسید. این زبان هنگامی به ایران رسید که محتوا و مضمون شعر کلاسیک ایران، دستخوش دگرگونی و نوآوری شده بود. این گشایش «زبان» و این تحول را در شعرهای محمدتقی بهار، نسیم شمال، عارف قزوینی، میرزاده عشقی، ایرج میرزا، ابوالقاسم لاهوتی و برخی اشعار دهخدا شاهدیم.
پیام تاریخی، فرهنگی و ادبی ِگذار از «سبک هندی» به «بازگشت»، این بود که جامی که خیالهای افلاکپیما و هستینمای پیامبران شعر منظوم و کلاسیک فارسی در آن شکل و قوام یافته بود، دیگر نمیتوانست جهاننمای عصر جدید اندیشه و تحول ناشی از آن باشد. وجود جدید فرهنگ و هنر و ادب ایران ـ که باید آئینه و انعکاسدهندهٔ چنین تحول بزرگی میبود ـ باید «زبان» باز میکرد.این تحولات ایجاب میکردند که شاهین خیال و سیمرغ اندیشهٔ شعر فارسی، دامنه و آسمان پروازش را بازتر و فراختر کند. تحول جدید سیاسی در پیوند با آزادی که یک جامعه را دربر گرفته بود، دیگر در چارچوب نظم سیاسی و ادبی گذشته خلاصه نمیشد. از نگاه و اندیشهٔ نیما، این یک ضرورت تکاملی بود. از متن این تحولات دورانساز بود که نیمایوشیج سر برآورد.
تحولخواهی و بداعت نیما، با موانع گوناگون مواجه شد. کار او یک تابوشکنی و خرق عادت بود. یک تغییر نگرش به ساختار و زبان شعر بود. نگرش و زبانی که ریشهیی عمیق در تاریخ حیات ادب و شعر فارسی داشت. ریشهٔ سروستانی که زبانشناسان جاودانهیی چون فردوسی، رودکی، خیام، مولوی، سعدی، عطار، خواجو، عراقی، حافظ، جامی، صائب و... آبش داده بودند و شاخ و برگش، سپهر ادب و شعر ایران را پرتو افکنده بود.
بحث و جدلهای زیادی در آستانهٔ مشروطه و همهنگام با آن و بعد از آن بر سر این تحول، بین شاعران و نویسندگان وفادار به شعر کلاسیک و مدافعان شعر نو روی داد. جزئیات این مجادلههای آگاهیبخش را میتوان در جلد د وم کتاب «از صبا تا نیما» دنبال کرد.
نیما چه کرد؟
بخشی از زندگی و تحصیل نیما در اروپا و فرانسه گذشت. آثار بهجای مانده از رد فکر نیما، نشان میدهد که اندیشهٔ او به این مشغله و پرسش رسیده بود که «شعر چیست؟» این پرسش و پاسخی که نیما به آن داد، جرقّهیی شد که شعله گرفت و زبانه کشید.
نیما به ظاهر پوستهٔ یک هسته را ترکاند: وزن و اندازهٔ مصرع و بیت را شکست، قافیه را لطافت موسیقی بیرونی ـ اما اختیاری ـ دانست و لاجرم شکل شعر را تغییر داد. این قدم اول و آغازین کار نیما بود.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
نیما که از آثار تحول سبک هندی به بازگشت ـ حتا از نظر زمانی ـ بی نصیب نبود، عزم کرده بود در این گذار، کمر شعر فارسی را راست نگاه دارد؛ منتها چون سر و کارش با «زبان» بود، کارش هم سخت و توانفرسا بود.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
در کتاب «صور خیال»، نوشتهٔ دکتر محمدرضا شفیعیکدکنی، میشود نمایی از پاسخ نیما به «چیستیِ شعر» را نشان داد: “خیال شاعرانه، محصور در وزن و مفهوم شعر منظوم نیست... وقتی در تذکرهٔ الاولیاء عطار میخوانیم «به صحرا شدم، عشق باریده بود و زمین تر شده، چنان که پای مرد به گلزار فرو شود، پای من به عشق فرو میشد»، تصرفات ذهنی در محور خیالهای شاعرانه جریان دارد.“ (صور خیال، ص ۱)
التهاب تغییر و گذار از قالب یک نظم هزارساله، به جان و ذهن نیما افتاده بود. این همه در حالی بود که او به ساختار نظم کلاسیک شعر فارسی بهطور کامل احاطه و اشراف داشت و با آن نظم، شعرها سروده بود.
دستهای اندیشهٔ نیما خواست که پنجرههایی را باز کند تا شعرِ هزار سالهٔ فارسی نفس تازه کند، تازه شود و حاصل جوهر و جانِ شعر از آن بیرون بیاید. نیما اول آن نظم هندسیِ متساویالمصراع و متساویالبیت را تغییر داد. این، شروع یک تحول بود. نیما در پاسخ به «چیستیِ شعر»، از این فرم و قالب شروع کرد. این تولد «شعر نو» بود. از آن به بعدش، بقیه راه او را ادامه دادند. سالها بعد از این پیمودن، آن نظم نیمایی هم دستخوش تغییر گشت و از آن «شعر سپید» زاده شد.
این کار نیما البته تابوشکنی و خرق عادت بود. قدر و شأن نیما در این تحول را شاعرانی بهجا آوردند که دامنه و شعاع محتوا و زبان شعر فارسی را بازتر کرده و غنا بخشیدند. بهتر است بگوییم نیما قابلهٔ فداکاری بود که از رحم زبان فارسی، صداهای گم شده، پنهان و خفتهٔ نوعی از شعر را به دنیا آورد. نمیدانیم اگر نیما این کار را نمیکرد، کسِ دیگری بود که بکند یا نه، اما زندگیِ «زبـان» در دنیای ما نشان میدهد که بالاخره زبان، سیر تحول تکاملیاش را طی میکند. نیما هوشیاری کرد و به تحول زمان خودش، همراه با تغییرات بزرگ سیاسی و اجتماعی پاسخ داد.
یافتن رد شعر در حواس پنجگانه
آثار ناشی از کار نیما نشان داد که درخت زندگی در باغ حواس پنجگانهٔ آدمی شاخ و برگ دارد. این تحول باعث شد که وجوه گوناگون زندگی، پا به دنیای شعر بگذارد و شعر با آدمی و زندگی او عجین شود و حرف بزند. کاری کرد تا همان غزلها، قصیدهها، مثنویها و رباعیهای افلاکپیما و هستینمای زیبا، روحنواز و دلنشین منظوم ما بهتر و بیشتر درک و حفظ و حراست شوند.
یک کار دیگر نیما که بهظاهر از جنبههای ادبیاش جدا است، این بود که باعث شد شعر فارسی از حصار دربارها و قیمومیت عدهیی تنزه طلب، بیرون بیاید و در کوچه، خیابان، کوه، ده و توی دل و جان همه راه برود و نفس بکشد و از رنج، عشق، رؤیا و آرزوی نوع بشر حرف بزند. نیما خواست تنهٔ درختی را بشکافد تا جوانههای مستعد آن شاخهها بزنند و برگ و بار نو در فضای اجتماعی ایران بپراکنند. گذاشت تا آن جوانهها شاخهها بشوند، برگها بزنند و بشوند فروغها، شاملوها، سپهریها، مشیریها، سلطانپورها، زُهریها، مشرف تهرانیها، پروینها، سیمینها، کدکنیها و... بهداد و نسلی از بهدادها...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«ایماژ» یا خیال، عنصر ثابت شعر است؛ حوزهٔ الفاظ و خصوصیات وزنی و عروضی دگرگون میشود، حتا موضوعات تغییر میکنند، اما استعاره باقی میماند. استعاره، آن قانون حیاتی شعر و محک اصلی شعر است. اینها ناظر بر جنبهٔ معنوی و جوهری شعر است. (صور خیال، ص ۸)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
نیما که از آثار تحول سبک هندی به بازگشت ـ حتا از نظر زمانی ـ بی نصیب نبود، عزم کرده بود در این گذار، کمر شعر فارسی را راست نگاه دارد؛ منتها چون سر و کارش با «زبان» بود، کارش هم سخت و توانفرسا بود.
آدرس و رد تفکرات و ذهن نیما دربارهٔ «حقیقت شعر» را باز هم میتوان در جای دیگری از کتاب صور خیال پیدا کرد: “ناقدان اروپایی که وارث طرز تفکر ارسطویی هستند و بیشتر به جوهر شعر نظر دارند، از دیرباز به اهمیت عنصر خیال در ساختمان شعر نظر داشتهاند. ارسطو در تعریفی که از شعر میدهد، در حقیقت بنیاد تعریف خود را بر «خیال» استوار میکند. دی لویس شاعر معاصر انگلیسی در کتاب معروف خود که دربارهٔ «خیال شعری» نوشته است، «ایماژ» یا خیال را عنصر ثابت شعر میداند و میگوید: ایماژ در شعر یک عنصر ثابت است؛ حوزهٔ الفاظ و خصوصیات وزنی و عروضی دگرگون میشود، حتا موضوعات تغییر میکنند، اما استعاره باقی میماند. استعاره، آن قانون حیاتی شعر و محک اصلی شعر است. اینها ناظر بر جنبهٔ معنوی و جوهری شعر است.“ (صور خیال، ص ۸)
کار نیما خلقالساعه و بداهه نبود. او پیام نیروی تغییر را دریافته بود. این پیام و این حسّ را از کجا دریافت؟ اینها قبل از او هم بودند. قبل از او در اروپا و آمریکای لاتین، شعر جهش کرده بود. اما در این طرف دنیا، مثل جنبشهای سیاسیِ صد سالهمان، نیاز به یک پیشتاز بود.
با راهگشایی نیما و طی فقط ۸۰، ۹۰سال چه آثاری و چه حجمی از شعر فارسی در انواعش خلق شده است! از استاد شفیعی کدکنی نقل است که «بعد از نیما، هزار شاعر صاحب سبک داریم که در تمام طول تاریخ ایران بینظیر است.»
نیما با زبان و حیات نوعی از شعر ما چنین کرد. از آن پس، شکوفههای باغ نیما در جوار گلستان شعر کلاسیک ما، گل دادند، مژدهها دادند و باغ و عمارت شعر زیبای هزارسالهٔ فارسی را چون منشوری چندوجهی، همهجانبه، رنگین و جاودانه کردهاند...
س.ع.نسیم.
بازنوشت: دی ۹۷
مـهـتـاب
علی اسفندیاری (نیمایوشیج)
(منبع: مجموعه آثار نیما)
***
«میتراود مهتاب
میدرخشد شبتاب
نیست یکدم شکند خواب به چشم کس و لیک
غم این خفتهٔ چند
خواب در چشم ترم میشکند.
*
نگران با من استاده سحر
صبح میخواهد از من
کز مبارک دم او
آورم این قوم به جان باخته را بلکه خبر.
در جگر لیکن خاری
از ره این سفرم میشکند.
*
نازکآرای تن ساق گلی
که به جانش کشتم
و به جان دادمش آب
ای دریغا! به برم میشکند.
*
دستها میسایم
تا دری بگشایم.
بر عبث میپایم
که به در کس آید.
در و دیوار به هم ریختهشان
بر سرم میشکند.
*
میتراود مهتاب
میدرخشد شب تاب
مانده پایآبله از راه دراز
بر دم دهکده مردی تنها
کوله بارش بر دوش
دست او بر در، میگوید با خود:
غم این خفتهٔ چند
خواب در چشم ترم میشکند.»