از درد دود میشوم
وقتی که میهنم
در دست یک فقیه
نابود میشود
و گاه فکر میکنم
که دور عشق گذشتهست
-و یا هنوز زمانش نیامده-
وقتی که هر کسی
به بود و سود خودش فکر میکند
یک روز دیده بودم
درهای خانهها
به روی همه باز میشود
و دوست داشتن
و یکی بودن
در کوچههای داغ نفس
از سینه تا دهانها
آواز میشود
گویا زمان عشق گذشت
و میهنم
مثل تن نحیف سیگاری
در درست شیخ
دود شد
و موج شعر من
که دوست داشت سرودی باشد
چون یک قنات زیر گل و لای
مسدود شد
وقتی که عشق بیاید
از دود این وجود
آتش شراره میکشد.
م. شوق ۴بهمن ۹۷