728 x 90

چرخه مرگ

چرخه مرگ
چرخه مرگ

داستان کوتاه ـ به‌مناسبت روز کارگر

 

پیرزن زیر آفتاب مشغول سنگ‌جوری بود و با دستهای تکیده‌اش سنگ های سرب را جدا می‌کرد، همیشه اینجور مواقع یاد شوهر پیر مسلولش می‌افتاد که این اواخر در بیمارستان سرخه حصار پیش بقیه کارگرای مسلول چند ماهی بستری بود و بعدش هم جونش را سر این مریضی از دست داد. پیرمرد ۵سالی بود که تو ۷۰-۸۰متری زیر زمین تو معدن سرب جون می‌کند، صبحانه و نهارش هم نان محلی خشک بود که تو همان اعماق زمین در محوطه‌‌یی که بر اثر استخراج سنگهای سرب به‌وجود آمده بود می‌خورد. خورشتی که نبود، انتظاری هم نداشت، به‌ناچار نان خشک را در آبهای ظاهراً زلال ولی آغشته به سرب خیس می‌کرد تا بتواند آنها را با لثه‌هایش خرد کند، عاقبت هم آن‌قدر گرد و خاک سرب را اون زیر تنفس کرد که ۵سال بیشتر دوام نیاورد و سل سرب (۱) گرفت. سن کار تو معدن بیشتر از ۵سال نیست، عاقبتش سل گرفتن و سرخه حصارو مرگ در انتظارشون است. در کنار پیرزن بقیه زن و بچه‌های کارگرای معدن هم هر روز کارشان همین بود که سنگهایی را که کارگرها از تونلها در ۵۰ یا ۷۰ یا ۹۰ یا... متری زمین استخراج می‌کردند، جلوی اینها می‌ریختند تا سنگهای سرب را از سنگهای بدردنخور  جدا کنند و از آنجا با عبور از مراحل مختلف نهایتاً به‌صورت سرب خالص تهیه و بسته‌بندی شده و جهت مصارف مختلف از جمله ساختن گلوله استفاده شود.

 

پیرزن ۲-۳هفته‌یی بود که از پسرش حسین خبری نداشت، حسین حدوداً ۳سال در اصفهان تو کارخونه پارچه‌بافی کار می‌کرد و هر یکی دو هفته سری به خانواده‌اش در معدن می‌زد.

اهالی ده معدن نخلک خبرهای نه چندان خوبی از حسین شنیده بودند و دهان به دهان می‌گشت ولی کسی جرأت نمی‌کرد به مادر حسین بگوید. خبر به‌وسیله دوستان حسین که تو کارخونه با هم کار می‌کردند آورده شده بود. اهالی ده بالأخره تصمیم گرفتند که پیرزن را از ماوقع مطلع کنند. با درماندگی و اکراه و کلی این پا و آن پا کردن، بالأخره یواش یواش و با کلی مقدمه چینی اول خبر دستگیری و بعد خیلی با ایما و اشاره خبر اعدام حسین را به مادرش دادند، همان‌طور که پیش‌بینی می‌شد مادر صیحه‌یی زد و افتاد. زنهای ده به‌سرعت دست‌بکار شده و با دوا درمانهای محلی مادر را به‌هوش آوردند...

 

مادر به همراه مشهدی اسدالله و عیالش کبری خانم صبح زود تا هوا گرم نشده راه افتادند به طرف اصفهان، مشهدی اسدالله آدم مهربانی بود، کدخدا نبود ولی هر کس به مشکلی می‌خورد یا دعوا مرافه‌یی پیش میومد میامدند سراغ مشهدی اسدالله تا رفع و رجوع کند. آن‌ روز هم از کار و زندگی و حقوق یک روزش گذشت و همراه ننه حسین برای حل و فصل کارهای اداری و گرفتن پیکر حسین به اصفهان رفت، آخر او راه بلد بوده و شهر اصفهان و خیابوناش رو می‌شناخت.

داخل مینی‌بوس ننه حسین چادرش را تو صورتش کشیده بود و همینطور بی سر و صدا اشک میریخت، از بچگیهای حسین یادش میآمد و شیطانی‌هایش با هم سن و سالهایش موقع سنگ‌جوری، از این‌که دوست داشت زودتر بزرگ شود و به‌جای بابا که دیگه نایی برایش نمانده برود کار کند و پول در بیاورد. همین‌طور اشک بود که تو صورت مادر راه افتاده بود. گاه گداری کبری خانم تنه‌ای به مادر زده و او را به صبر و آرامش دعوت می‌کرد. خود مادر هم خیلی تلاش می‌کرد آرام باشد.

در دادسرای اصفهان حاکم شرع با لحن نیشداری به مادر که به سختی روی پایش بند بود گفت بچه‌ات منافق بوده و باید پول گلوله‌ها را بدهید تا جسد را تحویل بدهیم. 

مادر هاج و واج در حالی‌که اشک تو چشماش حلقه زده بود، نمی‌فهمید چرا، همین‌قدر میدونست که بدون حسین که شیره جانش بود دیگر دنیا به آخر خودش رسیده. جلو اشکهاشو نتونست بگیرد و زیر لب نفرین می‌کرد. مشهدی اسدالله و زنش کبری خانم که مادر را به شهر همراهی می‌کردند، زیر بغل مادر را گرفته او را آوردند بیرون و بردند مسافرخانه کمی آرام بگیرد.

مشهدی اسدالله عیالش را گذاشت پهلوی مادر و خودش برای حل و فصل کارهای اداری تحول گرفتن جسد رفت.

شب را در اصفهان ماندند و صبح زود یک ماشین دربست گرفته و با پیکر حسین راهی معدن شدند.

 تو ماشین کرایه‌‌یی اصفهان–نخلک کبری خانم که سعی می‌کرد مادر را آرام کند، بالا تا پایین آخوندا رو به باد فحش گرفته بود و مادر هم همینطور که از پنجره بیابونارو نگاه می‌کرد آرام آرام اشک میریخت، زیر لب می‌گفت: با علی‌اکبر حسین محشور شد. آخرجوانش قرار بود بعد از تابستان با ناهید دخترخاله‌اش عروسی کند، با دلسوزی گفت: بیچاره ناهید، چی می‌کشد... اشک امانش نداد. یادش آمد با قرض و قوله و پول سنگ‌جوری، مقداری اثاثیه منزل برای پسرش و عروس آینده‌اش فراهم کرده بود. آهی کشید و دوباره بغضش ترکید، ولی جلوی خودش را گرفت، احساس می‌کرد برای حسین نباید گریه کند. بعد از مدتی از کبری خانم که زیر چشمی مادر را زیر نظر داشت کمی آب خواست. مش اسدالله هم گرم صحبت با یکی از هم ولایتی‌هاش راجع به اعدام حسین بود و این‌که رفته بودند جسد را بگیرند بهشون گفته بودند که پول گلوله‌ها را بدن. از قول رفیقهای حسین می‌گفت: میگن تو کارخونه از مجاهدین صحبت می‌کرده و روزنامه آنها را بین کارگرا پخش می‌کرده، خدا میدونه. همین‌قدر میدونم که جوون پاکی بود، میگن موقع اعدام هم علیه رژیم شعار داده. مش اسدالله نفس عمیقی کشید و دستش را زد روی پاش و گفت ای روزگار، خدا ظلمتون رو بسوزونه.

مادر یکهو از کبری خانم با نگاهی استفهام‌آمیز پرسید راستی کبری جان این گلوله‌ها توش چیه که پولش رو از مردم می‌گیرن؟ کبری خانم که جواب سؤال را نمیدونست از مش اسدالله پرسید، مش اسدالله که قدیمها سربازی رفته بود گفت فشنگها از سرب درست شدن یعنی مواد اصلیش از سربه، حالا چرا پولش رو می‌گیرن نمیدونم. مادر که این را شنید شانه‌هاش لرزید، با خودش زمزمه کرد: از سرب؟... یکهو یاد سرب‌هایی افتاد که شوهرش و بقیه کارگرا از معدن بیرون می‌آوردند، بنظرش رسید: نکنه... از همون سربها...

پیرزن از وقتی شنید داخل گلوله‌ها سرب است دیگر نتوانست این موضوع را از فکرش بیرون کند، به هرچی خودش را مشغول می‌کرد باز این دغدغه میآمد سراغش که گلوله‌ها از سرب هستند و خودش را لعنت می‌کرد، انگاری احساس گناه می‌کرد.

بعد از چند شب که پیرزن توانست بخوابد، نصف شب جیغی زد و از خواب پرید و یکریز جیغ می‌زد و بعدش هم بنا کرد به گریه کردن. همسایه‌ها ریخته بودن تو خونه مادر حسین که ببینند چی شده، اکثراً هول‌شون برداشته بود، یکی می‌گفت بنده خدا پیرزن جن‌زده شده، ننه عصمت عاجزانه گفت نباید بذاریم شبها تنهایی بخوابد، خانم باجی که حکیم‌باشی ده بود یکریز نفرین نثار حکومت می‌کرد و هول‌هولکی آبی ریخت تو لیوان و با اصرار به مادر خوراند تا مادر قدری حالش بهتر شد. خانم باجی تا صبح پهلوی مادر ماند که تنها نباشه. پیرزن خوابش رو برای خانم باجی تعریف کرده بود که خواب دیده با سرب‌هایی که از معدن درآوردند، خودش گلوله می‌ساخته و پاسدارها اونا رو به قلب حسین و دوستاش زدن.

از فردای آن‌ روز پیرزن دیگر برای سنگ‌جوری به معدن نرفت.

 

پانویس:

سل سرب یا «سیلیکوز» بیماری است که بر اثر تنفس در فضای معادن سرب به‌دلیل بالا بودن درصد زیاد سیلیس و نبودن امکانات ایمنی و بهداشتی، کارگران به آن مبتلا می‌شوند که درمان نیز ندارد. این کریستالها که اغلب از گرد و غبار هم کوچکترند و با چشم دیده نمی‌شوند در حین تنفس وارد ریه شده و منجر به التهاب و آسیب به بافت ریه می‌گردند.

                                                                                                                                                                                                                             

                                                                                                                                                                                                                           ایمان     

										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/5fa0de14-f9f3-42ca-b9be-50d7a4bcd3e7"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات