نزدیک چهل هستم و خوشحالم که عشق است که میآید دنبالم که
هی مزه بریزد درگوشم پچ پچ من عاصی از او در همه احوالم که
افکار من انگار به من بیربط است در فکر جهان هستم و می بالم که
در مزرعه مشغول چریدن نشدم در کار رها کردن این عالم که
نه گنده نمیگویم! انسان اینست! باید بکنم باز پر و بالم که
تا قلهی آزادی پرواز کنم.... من عاشق بوی خوش توچالم که
انگار فقط یک چیزی کم دارد میگیرمش ای وای به چنگالم که
صد سال شده در پی آن میدوم آه آزادی! رویای کهنسالم که
از فکر به آن بغض مرا میگیرد پنهانی از این حادثه می نالم که
رفتند چه بینام و نشان یارانم من باز در این حسرت و جنجالم که
با خاطره هاشان چه کنم تنهایی من ماندهام و یالم و کوپالم که
سنگینی یک عمر در آن پنهان است از خط به خط نامهٔ اعمالم که
بد نیست! در این زندگی پر هیجان این هستن خیزنده و فعالم که
از خون و خطر رد شده با پای غرور دستان ولی خالی از اموالم که
از ماضی استمراری هیچ نخواست من فارغ ازین مبحث افعالم که
دنیای خودیت پی آن میگردد خوشوقت و خوش از این همه اقبالم که
نزدیک چهل هستم و خوشحالم که عشق است که میآید دنبالم که....
الف. مهر