نشاط و کودکی ات را چه کس ربود ای گل!
که خسته سر به گریبان نشستهای غمگین
کتاب و دفتر مشقت چه شد چه کس بگرفت
چه کس ربود بجز شیخ اهرمن آیین!
هزار معدن و مخزن ز نفت و گاز و طلا
چه شد سهمت از این گنج بیحساب زمین
به چهار گوشه شهر ستمزده هر روز
حضور کودک کار است و مردمی مسکین
ز فقر و رنج پدر درد و محنت مادر
فشار بار معیشت به دوش شان سنگین
به جستجوی مقوا و بطری خالی
نمانده شادی و شوقی برایشان جز این
نه کفش و جامه زیبا نه بازی و تفریح
نه یک دوچرخه شیک و نه سفره رنگین
تمام شادیاش این است که کیسهاش بر دوش
ز «ضایعات» شود پر نه چیز بیش از این
بدان که در پس هر آرزوی گمگشته
وجود او همه خشم است و سینهاش پرکین
به آن که کشت و ربود کودکی و شادی او
به آن ولیفقیه و خلافت ننگین
خروش خشم شود کینهٔ مقدس او
بَدَل به آتش و باروت و ضربتی سنگین
گودرز – دی ۱۴۰۰