رنگ «روز و حال» من را ارغوان بینی اگر
پرتو زرد رخم افتاده در خون جگر
قیمت «کلیه» که مادر، خیلی ارزانش فروخت
خرج شد تا بلکه بندد راه بر «مرگ پدر»
صبح سردی مادرم را هر چه کردم پا نشد
رفت و من تنها شدم با خواهرم اسمش «قمر»
کاش روزی باز برگردم به درس و مدرسه
نشنوم این واژهٔ «بیچاره!» از هر رهگذر
نم نم باران چه زیبا هست در چشم شما
کاش اما «کارتن» ما را نمیکرد خیس تر
یادم آید مادرم میگفت از شبها مترس!
میرسد «بانوی نور» از دور، با اسب سحر
ح. صدیق - ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۰