ره آورد نظام جهل و نکبت
گل و لای و فساد و فقر و مکنت
چرا از برف و باران بهاری
نصیب مردمان رنج و مصیبت
چرا شد خانهها پر از گل و لای
مقصر هست آیا این طبیعت
طبیعت هست آیا دشمن ما
مزخرف باشد این حرف و حکایت
چرا یک خانه از شیخان حاکم
نه آب و گل بدید و نیِ خسارت
به جایش مسکن و ویلای آنان
ز باران شد تمیز و با طراوت
نشد عمامه و نعلینشان تر
ندارد سیل با آنان لجاجت
به ناگه جمله بهر رفع بحران
ز رأس دولت و رأس ولایت
به صحنه آمدند از بِیت هاشان
ز ترس و وحشت از طغیان ملت
وعید و وعدهها بسیار دادند
همه هستند با هم در رقابت
رئیس مجلس و اعضای دولت
ز سردار و مدیر با کفایت
گزارشهای کشّاف و پیاپی
ز اقدامات ارکان حکومت
شب و روز کارشان «امدادرسانی»
به «معمولان» و «پلدختر» به سرعت
بود «آقا» لابد راضی از خویش
که دارد این همه لطف و عنایت
…
خلاصه شیخ و اذنابش اگر چه
به زیر سایه و چتر ولایت
ندارند غصهٔ باران و سیلاب
بدون دغدغه در ناز و نعمت
ولیکن پاسخ سنگین مردم
برای چهل سال جرم و جنایت
بسا غران و کوبندهتر از سیل
کند نابودشان با خشم و قدرت
گودرز