در سالی در ایتالیا در یکی از دفاتر مربوط به مقاومت ایران مشغول بودم که خانمی تماس گرفتند و گفتند من مرضیه هستم، مرا میشناسید؟ گفتم بله و خیلی خوشحالم. گفتند شما مجاهد هستی؟ گفتم بله. بعد مدت زیادی در توصیف رهبری مجاهدین و خواهر مریم و رزمندگانشان صحبت کردند. بعد گفتند میخواهم چیری را به شما بگویم. من چند تا اذان خواندهام و به خانم رجوی دادهام که یکی را انتخاب کند. این هدیهیی برای شما رزمندگان و خواهر مریم است. سپس گفت مرا از کی میشناسی؟ گفتم: از کوچکی شما را میشناسم.
گفتند چگونه؟
گفتم پدرم طرفدار مصدق است و خیلی ترانههای شما را دوست دارد. ضمنا وقتی ۱۰ساله بودم شما در یکی از باشگاههای شرکت نفت با گروه ارکستر ترانه اجرا کردید ولی بیشتر از من پدرم بود که درباره شما برایم تعریف میکرد.
گفتند: الآن پدرتان چکار میکنند؟ گفتم خانواده ما سیاسی هستند. برادرم اعدام شده، خانهشان را هم منفجر کردند و الآن در شهری دیگر زندگی میکنند. بعد، از من شماره تلفن خانوادهام را خواستند و به ایشان دادم.
پرسیدند اگر تماس بگیرم اشکالی ندارد؟ گفتم نه!
پرسیدند: خودت کدام ترانه من را دوست داری؟ و پدرتان از کدام ترانه من خوششان میآمد؟
گفتم: خودم ترانه دیدی که رسوا شد دلم، و البته همه ترانههایتان را. ولی پدرم ترانه مینای شکسته را دوست داشت.
پس از تشکر بسیار و باز هم توصیف و تعریف از مجاهدین خداحافظی کردند.
۳-۲ماه بعد که با پدرم تماس گرفتم گفت خانم مرضیه با من تماس گرفت و پرسید چگونه او توانست مرا پیدا کند؟
گفتم از طریق من!
پدرم خوشحال شد و گفت او با تکتک اعضای خانواده ما صحبت کرد و ترانه مینای شکسته را از پشت تلفن برای من خواند.
پدرم و اعضای خانوادهمان از این بابت خیلی خوشحال شده بودند. و من تعجب کردم که مرضیه چقدر مردم را دوست دارد.
ن. ج