فریسیان بافته ریشِ نیشخند به چشم
چوبین فکران کینه نوشِ کژدم قلب
برسکوی کور انتقام،
ایستاده بودند
سربیترین پیراهن آسمان تاب میخورد
بر طناب آشفتهٔ باد
اشک - از ترس سقوط- دستاغوش چشم
چشم، نفرین کنان خود از محکوم شدن به «باید نگریستن»
فاجعه پشت پلک اتفاق
آمادهٔ تاخت
بر پوپکی لرزان پلک؛
در قلب طبل کوب زنی زنده به گور
بیتوتهٔ هزار تیزْدندان تشنه به خون،
گرداگرد غزال گرفتار
خدا در چلهٔ ساکت تنهایی، گریان
...
- بیاوردیدش!
«فریسیان گفتند»:
نیمخیز دستها، به ربودن خشتپارهٔ کین
...
نه!
هرایی در بغض سرد سکوت
«نه»ی پژواک افکن تا آن سر تاریخ
- این کیست؟
شورنده بر حکم خدا؟!
[فریسیان گفتند]
...
- آن که نیآغشته دست به دامنی،
در شبانههای نهان گناه
او، تنها او... بماند افکندن سنگی را بر مجرم
[عیسی گفت]
سکوت، عصاکشان بر میدان پوزار کشید
سکوت، از شکافهای هزار توی ذهن گذشت،
رمههای گریزان هیاهو را خواباند
سکوت از کوچههای شریان،
همسفر با داغی خون گذشت
سکوت، در سرخی شرم
چکید
مشتها راندند به تندی همنشینی سنگ را از آغوش
سنگها، تنها
سگها، تنها
مردان، رمهٔ گرگ زدهٔ گریزان از خود؛
گریزان از دیدن خود در آینهٔ عریانی وجدان
زن، (زندگی یافتهٔ ناباور)،
باران بوسه بر پای مسیح
مسیح، تمام اشک شوق و بال محبت
نشسته بر خاک تواضع
نرمتابِ گیسوان بلندش
بازیچهٔ بادی بازیگوش
و خدا؟
...
آسمان، آبیترین پیراهن خود بر تن.
ع. طارق