728 x 90

وقتی بهار به سرقت رفت ـ م. شوق

بهار
بهار
وقتی بهار به سرقت رفت
نسیم گیج شد.
رنگین کمان شکست.

 فروریخت!.
یادت می‌آید آن سال؟
راستی!
وقتی بهار به سرقت رفت،
‎ شما کجا بودید؟!
من باورم نمی‌شد
بی‌آن که وقت کنیم خوب ببینیمش
بهار را بردند!
تو می‌شنیدی؟
درست از همان دقیقه سرقت
صدای بغض گلی
در بادها جریان یافت.
می‌گفت:
«از آفتاب حراست کنید!»
و آه... .
گلها، ... آه... .
و چکمه‌های زمستان
که در سر هر سال
از روی فرش خونی گلبرگ، می‌گذشت
ما،
تکّه‌های قوس و قزح را
در جلد کیف‌ها،
در زیر پوست،
در لای پرده‌های قلب خود
جاسازی کردیم.

و داد کشیدیم:

«آهای! پیراهن بهار برتن پاییز است!»

و دائماً،
با تیغ سرد سوز زمستانی

پرپر شدیم
پرپر شدیم
پرپر شدیم
پرپر شدیم
 

... .
... ... ...
اما به خود دروغ نگفتیم!
و هیچ گل مصنوعی را

درپشت پنجره نگذاشتیم

و در سر هر سال،

در ته هر سلول
برروی تخت شکنجه
در بیقرارگاه نبرد

در میدانهای جهان

در کوچه‌های ایران

هر وقت عید آمد،

درپای سفره نوروز

مثل ورد،

با شور، خواندیم:
«درود بر آفتاب!»
«درود بر بهار!»
«سلام به گل!»

و مثل دعای طلب
از عمق بغض خواندیم:
می‌آید! می‌آید!

می‌آید!

قسم به نسیم!

می‌آید!

سوگند به باد!

دوباره می‌آید!

برروی دوش رود خروشان گل
و هیچ‌ کس نمی‌تواند

او را دوباره بدزدد!

و ما
با تمامی مردم

بهار را

خود خود بهار را!

یکبار سیر تماشا می‌کنیم.

و باز
بعد از دوباره حتی!

از شادی می‌خندیم!

و بعد، تمامی قوس و قزح هامان را
به روی هم می‌ریزیم
و طاق نصرتی می‌سازیم
که از سر بلند کوه دماوند هم بگذرد

راستی

وقتی بهار بیاید

شما کجا خواهید بود؟

وقتی که ما
هر چه بغض را

باخاک یکسان می‌کنیم!
 
 
 
 
										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/f5a05ade-0ff8-4fcd-90fa-3643207c6142"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات