پشت سر، بادهای خاکستر
پیش رو، قوارهٴ مبهم مه
تنها سه تن بودید
در پیراهن آبی شوق
پیش رو، قوارهٴ مبهم مه
تنها سه تن بودید
در پیراهن آبی شوق
میتوانستید در منطق نخنمای «محذوریت خطیر»،
از گریوه خون و خطر بگریزید
جای سرزنشی نبود
میتوانستید تنها با یکی «آری»
یک نیمگردش موافق چشم
در مصاف زجرآور شلاق
با تحمل نازک پوست
حباب آرامشی دریوزه کنید.
.....
میتوانستید و جای سرزنشی نبود
اما چه کسی، چه کسی
آه! چه کسی
چه کسی با افروختن خون برهنهٴ خود
مانع عبور ارهٴ تحقیر
بر التماس نگاه دختران خیابانی میشد
میتوانستید و جای سرزنشی نبود
اما چه کسی، چه کسی
آه! چه کسی
چه کسی با افروختن خون برهنهٴ خود
مانع عبور ارهٴ تحقیر
بر التماس نگاه دختران خیابانی میشد
نامتان
آذین کتیبهٴ تاریخ باد، دلاوران!
گیسوانتان
در سپیده و آذرخش میسوزد
گرمای قلبتان هنوز
نبض روشن تاریخ است
***
سه تن بودید، پریسال
دیسال، سیهزار نام
با یک طنین از گل سرخ
امسال رودی از غرور تداوم
فردا، تمام پژواکها
آغشته تکثیر شمایان است.
ع. طارق