در ادامهی بحث مربوط به شعر و اینکه به چه سبک باید شعر سرود، باید به اصل هنر برگشت؛ که شعر یکی از اصلیترین نمودهای آن است. شاید این سخنان تولستوی در مورد هنر پاسخی برای آن پرسش باشد که کدام شعر، شعر است و کدام سبک موثرتر است؟
تولستوی در کتاب خود بهنام «هنرچیست» میگوید:
«علامتی که هنر واقعی را از تقلبات هنری تفکیک میکند، این شاخص تردیدناپذیر است: مسری بودن هنر!.
اگر انسانی به هنگام خواندن و دیدن و شنیدن اثر انسان دیگر، بیآنکه از جانب خود فعالیتی بخرج دهد و بیآنکه تغییری در نظرگاه و وضع فکری خویش پدید آورد، حالت روحی خاصی را دریابد که او را با سازندهٴ اثر و افراد دیگری که مانند او موضوع هنر را دریافتهاند متحد سازد، موضوعی که چنین حالتی را بهوجود میآورد، موضوع هنر است.
خصوصیت اساسی احساس مذکور این است که دارندهٴ آن به حدی با هنرمند متحد میشود که موضوع مورد ادراک خود را ساخته و پرداختة خود میپندارد و دیگری را سازندهٴ آن نمیداند؛ در نظر وی آنچه را که این موضوع بیان میکند، همان است که او از مدتها پیش خود میخواسته است بیان کند.
محصول حقیقی هنر این تأثیر را دارد که در شعور ادراک کننده، حد فاصل میان او و هنرمند، نه تنها بین او و هنرمند، بلکه بین او و همهٴ کسانی که در حال ادراک محصول همان هنر هستند، از میان برمیخیزد. در آزادی شخصیت، یعنی رهایی شخصیت انسان منفرد از قید عزلت و تنهایی و در این اختلاط و اتحاد شخصیت فرد با شخصیت افراد دیگر است که نیروی اساسی جذبه و صفت برجستهٴ هنر نهفته است.
اگر این سرایت وجود نداشته باشد و یا سازندهٴ اثر و آنها که اثر را درک میکنند، اختلاطی دست ندهد، هنری وجود ندارد. مهمتر از این: نه تنها مسری بودن علامت مشخص هنر است، بلکه میزان سرایت، تنها معیار ارزش هنر است. »
و این بحث همچنان ادامه خواهد داشت... .
تنظیم از م. شوق.
تولستوی در کتاب خود بهنام «هنرچیست» میگوید:
«علامتی که هنر واقعی را از تقلبات هنری تفکیک میکند، این شاخص تردیدناپذیر است: مسری بودن هنر!.
اگر انسانی به هنگام خواندن و دیدن و شنیدن اثر انسان دیگر، بیآنکه از جانب خود فعالیتی بخرج دهد و بیآنکه تغییری در نظرگاه و وضع فکری خویش پدید آورد، حالت روحی خاصی را دریابد که او را با سازندهٴ اثر و افراد دیگری که مانند او موضوع هنر را دریافتهاند متحد سازد، موضوعی که چنین حالتی را بهوجود میآورد، موضوع هنر است.
خصوصیت اساسی احساس مذکور این است که دارندهٴ آن به حدی با هنرمند متحد میشود که موضوع مورد ادراک خود را ساخته و پرداختة خود میپندارد و دیگری را سازندهٴ آن نمیداند؛ در نظر وی آنچه را که این موضوع بیان میکند، همان است که او از مدتها پیش خود میخواسته است بیان کند.
محصول حقیقی هنر این تأثیر را دارد که در شعور ادراک کننده، حد فاصل میان او و هنرمند، نه تنها بین او و هنرمند، بلکه بین او و همهٴ کسانی که در حال ادراک محصول همان هنر هستند، از میان برمیخیزد. در آزادی شخصیت، یعنی رهایی شخصیت انسان منفرد از قید عزلت و تنهایی و در این اختلاط و اتحاد شخصیت فرد با شخصیت افراد دیگر است که نیروی اساسی جذبه و صفت برجستهٴ هنر نهفته است.
اگر این سرایت وجود نداشته باشد و یا سازندهٴ اثر و آنها که اثر را درک میکنند، اختلاطی دست ندهد، هنری وجود ندارد. مهمتر از این: نه تنها مسری بودن علامت مشخص هنر است، بلکه میزان سرایت، تنها معیار ارزش هنر است. »
و این بحث همچنان ادامه خواهد داشت... .
تنظیم از م. شوق.