728 x 90

ادبیات و فرهنگ,

شعر‌ ، زبانی بین‌المللی

-

ادبی
ادبی
شعر‌ ، در تار و پود همه چیز جریان دارد. با نگاه باید آن را شکار کرد. روز یا شبی نیست که‌ ، غزال گریزپای شعر دق‌الباب نکند‌. وقت نمی‌شناسد‌ ؛ در راه‌ ، در جمع‌ ، در خلوت‌ ، حین کار‌ ، گاه وسط یک مراسم و... با شتاب می‌آید و با شتاب هم می‌خواهد برود‌. خوب می‌دانی ، اگر همان لحظه آن را به رشته کلام نکشی و به خلعت واژه نیارایی ، خواهد گریخت و شاید دیگر باز نیاید‌. شاعر‌ ، شعرِ خود به پای خود آمده را گاه پشت جلد یک کتاب‌ ، روی تکه مقوایی یافته در میانهٴ راه‌ ، بر پوست درخت‌ ، یا حتی روی لبة چوبی میز می‌نویسد.

با این تلقی ، شعر‌ ، مقدم بر هر چیز‌ ، یک خاستگاه قلبی دارد و در پی انگیزشی در انسانهاست‌. به دیگر عبارت‌ ، تلنگری‌ست به رخوت‌. فریادی در برابر فاجعه. فراخواندن به نگاه‌. دعوت به باور‌. نهیبی به وجدان‌.

شعر برمی‌انگیزد‌. توجه می‌دهد، می‌گریاند‌. به لبخند می‌نشاند‌. حیران می‌کند. به تعمق وا می‌دارد‌. ضربه عاطفی به خواننده‌اش می‌زند و بالاتر از همه در برابر حماسه‌ ، او را به وجد می‌آورد.

همانگونه که گفتیم‌ ، در شعر ناب - بطریق اولی- آن ارادهٴ اولیه برای سرودن نیز در کار نیست‌. آذرخشی ناگهانی‌ست‌ ؛ انفجاری از نور، که دنیایی جدید در برابر سرایندهٴ خود می‌گشاید؛ دنیایی سخت ناپایدار‌. چیزی مانند رگبارِ تندِ بهاره که به یکباره بغضهایش را می‌شکند‌. می‌بارد‌ سپس -همانگونه که آمده است- ماه خیس‌ ، شبنمها و آواز ناودانی‌هایش را با خود برمی‌دارد و می‌برد‌. بهتر بگوییم‌ ، گویی دستی در تاریکی کبریت می‌کشد و شما به‌عنوان شاعر‌ ، تنها به اندازه عمر یک شعلهٴ کبریت‌ ، زمان دارید‌ ، فقط ببینید و به‌خاطر بسپارید. لازم نیست شاعر‌ ، سراغ شعر برود. شعر خود - وقتی بالغ شد- به سراغ شاعر خواهد آمد‌.

شاعر، خود دیوانی از سروده‌های ناسروده است‌. وجود او‌ ، پر از ابرهای نباریده‌ ، غنچه‌های ناشکفته‌ ، صاعقه‌های پنهان‌ ، موجهای بی‌دریا‌ ، گریه‌های خندیده و خنده‌های گریسته است‌. اگر به دنیای او گام نهید‌ ، کسی را می‌بینید که پشت اشکهای شامگاهی خویش - بر دفتر گشادهٴ دل- شکسته قامت‌ ، خیره خیره می‌نگرد‌. شاید متوجه آمدن شما نشود‌. دل آزرده نشوید‌. برای او - وقتی با «نازک آرای تن ساق گلی» به چله می‌نشیند - سرودن - در آن لحظه، تمامت آفرینش است.

شاعر کاخی از رؤیا پی می‌افکند‌. دنیای او‌ ، دنیایی زیبا در‌ آنسوی آرزوهای انسان است‌. بخاطر این دوزخِ خاک را برمی‌تابد‌. او آرزوهای انسان را زندگی می‌کند‌. اشکهای او سروده‌های وی‌اند.

در افقی که شعر ترسیم می‌کند‌ ، بی‌تردید روزی خواهد آمد‌ ؛ روزی که مثل هیچ روز نیست‌. در آن روز دشنه‌ها‌ ، به فراموشی باغچه‌ها سپرده شده و ددانِ جگر خای برای همیشه‌ ، از گوی آبی زمین بیرون رانده خواهند شد‌. مرگ، دامن بر خواهد چید و داس استخوانی خود را‌ ، به اعماق دوزخ پرتاب خواهد کرد‌. پس از مرگِ مرگ‌ ، دیگر خونی بر زمین عریان نخواهد گشت.

چه کسی تصور می‌کرد گوشه‌یی از زمین به تصرف شعر و عواطف انسان درآید؟ زمانی زمین - تمام قامت- در تیول نعرهٴ دایناسورها بود‌. آنها مردمک چشمان او را زیر آرواره‌های خونین خود می‌جویدند و بازمی‌جویدند‌. امروز بارقه‌هایی از انسان‌ ، حاکمیت خود را بر اهریمن استیلا بخشیده، فردا تمام این حاکمیت‌ ، از آن انسان خواهد بود.

روزی خواهد آمد که گفتگوی انسانها با هم شعر خواهد بود بکوشیم این زبان بین‌المللی را یاد بگیریم‌ ؛ چرا که عشق تنها حقیقت جهان است و شعر‌ ، زبانِ بیانِ عشق‌. سازها در دولت عشق‌ از حاکمیتی بی‌همتا برخوردارند. در آن روز، پرندگانِ انسانی زیباترین آهنگها را در کوچه باغها خواهند نواخت‌. آدمها در سلام بر یکدیگر پیشی خواهند گرفت و بی‌گمان، انسان، شاعران خود را آن روز قدر خواهد نهاد.

ع. طارق.
										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/72a4218d-9a90-4c31-93c3-b53a6527dce8"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات