شمع شدم و سوختم، پروانه شدم و چرخیدم. به ایلغارِ ظلمت، آری نگفتم و بر حرمتِ کلمه آزادی پای فشردم. سرخترین و ممنوعترین نام، سرختر و ممنوع تر شد و از آن پس هفت دریای خون بود و آزمونهای توانفرسا: باز هم دیوار زندان در برابرم بود و ردِ خونچکانِ تازیانهها بر گُردهام. اربابانِ قدرت، هم از تیرهٴ عمامهدار و هم از نژادِ نفتخوار، به هم ساختند تا اثری از این نام سرخ و ممنوعه، باقی نماند. تیرهای جفا را یک به یک در کمانِ توطئه نهادند و بر من به هزار شیوه تاختند... .. اما... اما... . با سرخترین و ممنوعترین نامی که برگزیده بودم، همچنان بر همان «نه» نخستین خود استوار ایستادم و رفتم تا مردادِ خونین 67... تا سی هزار بار... بردار!
در میان پردهٴ خون عشق را گلزارها عاشقان را با جمالِ عشقِ بیچون، کارها
در میان پردهٴ خون عشق را گلزارها عاشقان را با جمالِ عشقِ بیچون، کارها