اگر شاعرانه ببینیم، شاید گذشته، کشوریست، و آینده، جادهیی به سوی کشورهای نیمساخته.
اگر شاعرانه ببینیم، حال، شاید دری چرخان و شیشهیی باشد، پیاپی در چرخش. و شاید انسان،
مهندسی باشد، با کیفی بهنام تجربه، دائماً در سفر از کشور پشت سر، به جادهی روبهرو.
مهندسی که پیاپی، از زنجیرهای کشور گذشته، عکس میگیرد، برای کشیدن طرح بالهایی در میدانهای شهرهای نوساز.
و تاریخ، راهنمای کوچهها و خیابانهای کشور گذشته است، که تجربهها را در کیف گردشگران مینهد.
اگر شاعرانه ببینیم. پنجره، ساعتیست، با زنگهای نور. که زمان حرکت را یادآوری میکند.
اگر شاعرانه ببینیم، آن که شوق سفرهای پیاپی را کشته است. دیواریست، با پایههایش مستقر بر جادهی روان دقیقهها، که هر لحظه خود را فرو میکشد به تاریکیهای بیبازگشت.
اگر شاعرانه ببینیم، دکتری میشویم که تب خود را پیاپی میگیرد، تا گرمای شوق دلش را برای دویدن بین گذشته و آینده حس کند.
اگر شاعرانه ببینیم، همة شوقهای جهان، در ما شورش میکنند.
اگر شاعرانه ببینیم، دکتری میشویم که تب خود را پیاپی میگیرد، تا گرمای شوق دلش را برای دویدن بین گذشته و آینده حس کند.
اگر شاعرانه ببینیم، همة شوقهای جهان، در ما شورش میکنند.