«خون احمد با همهٴ عشق و کینهای که در درون داشت، امروز در رگهای ما جاری است و خاطرهٴ قهرمانی و فداکاری او به ما عزمی استوار میبخشد که تمام آرزوهای مقدس و انقلابیاش را تحقق بخشیم و در خواندن سرود رزمآوری و پیروزی با او همصدا شویم».
[فرازی از یک نامه مجاهد شهید رضا رضایی بهمادرش، بهمناسبت اولین سالگرد شهادت احمدرضایی] .
شب ، در بیتوتة تاریکش عریان شد
دردست ، هزار سلسله تسبیح شریر
هر دانه، دندان گرسنهٴ گرگ
بر قلهٴ تاج،
عقیقی آب داده با سرخترین کرانهٴ اشک
[فرازی از یک نامه مجاهد شهید رضا رضایی بهمادرش، بهمناسبت اولین سالگرد شهادت احمدرضایی] .
شب ، در بیتوتة تاریکش عریان شد
دردست ، هزار سلسله تسبیح شریر
هر دانه، دندان گرسنهٴ گرگ
بر قلهٴ تاج،
عقیقی آب داده با سرخترین کرانهٴ اشک
شب ،
با واژههای استخوانی بیمارش ،
قهقهه زد:
با واژههای استخوانی بیمارش ،
قهقهه زد:
اینک منم!
«همیشه هست» ؛
اینک منم!
همیشه بود ؛
اینک منم!
آری
جاری
«پیوسته هنوز».
«همیشه هست» ؛
اینک منم!
همیشه بود ؛
اینک منم!
آری
جاری
«پیوسته هنوز».
شب، آوار سرب سکوت، سکوت پساآوار
در چینهدان کبودش
چک چک زنجیر به جای زنجرهها
در چینهدان کبودش
چک چک زنجیر به جای زنجرهها
خلق ، خاموشوار
پشت خالی سرد پنجرهها
با خلیده خنجر در حنجرهها
پشت خالی سرد پنجرهها
با خلیده خنجر در حنجرهها
...
درست در ثانیهترین هبوط عاج برهنهٴ دندان ،
بر تردترین آوازپرندهٴ شبخوان ؛
پیش از آنکه بال به هم زند ،
کبوتر وحشی پلک ،
درست در ثانیهترین هبوط عاج برهنهٴ دندان ،
بر تردترین آوازپرندهٴ شبخوان ؛
پیش از آنکه بال به هم زند ،
کبوتر وحشی پلک ،
...
دستی، در حصار گرازان
ضامن آنی یک تصمیم را کشید ؛
نارنجکی شکفت
«مرد»،
با سرو کشیدهاندامش
- در چتری از ستاره و دود-
چون باران پر سخاوت دم صبح ،
تمامی جانش را ،
به لبخند عابران خیابان بخشید
دستی، در حصار گرازان
ضامن آنی یک تصمیم را کشید ؛
نارنجکی شکفت
«مرد»،
با سرو کشیدهاندامش
- در چتری از ستاره و دود-
چون باران پر سخاوت دم صبح ،
تمامی جانش را ،
به لبخند عابران خیابان بخشید
آه!
در حصار گرازان ،
بر ایستادگی چاک چاک درختان
و کشیدهترین عبور
در متن پیادهرو
در کنار ماشهٴ چکیده کلت ،
جز نگاهی زیبا ،
در مردمک چشمی روشن ،
بر جای نمانده بود
در حصار گرازان ،
بر ایستادگی چاک چاک درختان
و کشیدهترین عبور
در متن پیادهرو
در کنار ماشهٴ چکیده کلت ،
جز نگاهی زیبا ،
در مردمک چشمی روشن ،
بر جای نمانده بود
فردا ،
تمام خیابان
از عبور آبی مرد
لهجه سلیس شبنم و باران بود
و شب ،
از فروزههای تازه خشم
پاره پاره میگذشت.
ع. طارق.
تمام خیابان
از عبور آبی مرد
لهجه سلیس شبنم و باران بود
و شب ،
از فروزههای تازه خشم
پاره پاره میگذشت.
ع. طارق.