صد شکر که عشق آمد و دلدارم شد
در ظلمت این جهان نگهدارم شد
مقصود و مراد و دین و آیینم شد
محبوب و انیس و مونس و یارم شد...
از غنچهی گل سه بوسه برداشت و برد:
یک بوسه به خون سرو آراست و برد
یک بوسه برای صبح آزادی برد
یک بوسه برای عشق میخواست و برد...
عصریست لطیف و آسمان بارانریز
از دیده به دیده، مردمان شوقآمیز
از چیست میان من و آزادی هست:
این دشت فراخ و ابرهای خونریز... ؟
تا پنجهی خورشید به مینا افتاد
یک شاخه ز باغ آرزو دستم داد
گلهای لطیف خاطره میچیدم
میریخت ز دست من به دامان باد...
با اختر این شبِ سیه زمزمه کن
این قصه ببر به گوش مـه زمزمه کن
نجوا شو و با زمزمههای یاران
با چشمه و کوه و رود و ره زمزمه کن...
س.ع.نسیم.
در ظلمت این جهان نگهدارم شد
مقصود و مراد و دین و آیینم شد
محبوب و انیس و مونس و یارم شد...
از غنچهی گل سه بوسه برداشت و برد:
یک بوسه به خون سرو آراست و برد
یک بوسه برای صبح آزادی برد
یک بوسه برای عشق میخواست و برد...
عصریست لطیف و آسمان بارانریز
از دیده به دیده، مردمان شوقآمیز
از چیست میان من و آزادی هست:
این دشت فراخ و ابرهای خونریز... ؟
تا پنجهی خورشید به مینا افتاد
یک شاخه ز باغ آرزو دستم داد
گلهای لطیف خاطره میچیدم
میریخت ز دست من به دامان باد...
با اختر این شبِ سیه زمزمه کن
این قصه ببر به گوش مـه زمزمه کن
نجوا شو و با زمزمههای یاران
با چشمه و کوه و رود و ره زمزمه کن...
س.ع.نسیم.